این دومین مقاله از مجموعه مقاله های نقد غیبت است که به نقد و بررسی جمهوری اسلامی میپردازد. جمهوری اسلامی که بهطور رسمی خود را پرچمدار تشیع معرفی کرده و ادعا میکند نمایندهی این مکتب مذهبی در عصر حاضر است. در این میان، بسیاری از علمای شیعه و سازمانهای مرتبط با تشیع تحت نفوذ و حمایت مالی آنها قرار دارند. اما پرسش مهم اینجاست: آیا جمهوری اسلامی واقعاً به اصول، قوانین و فلسفهی شیعه امامی پایبند است یا تنها از آن بهعنوان ابزاری سیاسی استفاده میکند؟
برای بررسی این موضوع، به قانون اساسی جمهوری اسلامی مراجعه میکنیم؛ متنی که ادعا میشود نمایندهی ارزشها و اصول این نظام است. اگر نسخهای از آن در دسترس ندارید، کافی است یک جستوجوی ساده انجام دهید تا این سند را پیدا کنید. بیایید نگاهی به بخشی از آن بیندازیم:
اصل پنجم:
در زمان غیبت حضرت ولی عصر، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهدهدار آن میگردد.
در اینجا چیزی شبیه یک بازسازی تاریخی را میبینیم. این اصل بهشکلی جالب به تصمیم اهل سنت پس از درگذشت پیامبر اسلام شباهت دارد؛ زمانی که ابوبکر، بهعنوان فردی داناتر، پرهیزگارتر و شجاعتر از دیگران، بهعنوان رهبر انتخاب شد.
اما در اینجا، زمانی که امام غایب در صحنه حضور ندارد، رهبری امت به یک «فقیه» سپرده میشود. این فقیه باید واجد ویژگیهایی چون تقوا، دانش دینی، شجاعت و توانایی مدیریتی باشد. البته این انتخاب نه از طریق بیعت یا رأی مردم، بلکه براساس اصل دیگری از همین قانون اساسی صورت میگیرد. بیایید به اصل 107 هم نگاهی بیندازیم تا ببینیم چه چیزی در پشت این روند نهفته است.
اصل صد و هفتم:
پس از مرجع عالیقدر تقلید و رهبر کبیر انقلاب جهانی اسلام و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی امام خمینی که از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شدند، تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبری دربارهٔ همه فقهاء واجد شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم بررسی و مشورت میکنند هر گاه یکی از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهی یا مسائل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یکی از صفات مذکور در اصل یکصد و نهم تشخیص دهند او را به رهبری انتخاب میکنند و در غیر این صورت یکی از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفی مینمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسئولیتهای ناشی از آن را بر عهده خواهد داشت. رهبر در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوی است.
خب، داستان از این قرار است که مردم بر سر گروهی از خبرگان توافق میکنند، و این گروه پس از بحث و بررسی، ولی فقیه بعدی را تعیین میکند. این فرآیند، به طرز عجیبی یادآور ماجرای انتخاب ابوبکر است؛ همان جایی که او پس از حمایت گروهی از مهاجرین و انصار، با استقبال عمومی بهعنوان رهبر پذیرفته شد. حتی عمر بن خطاب نیز برای تعیین رهبر بعدی، گروهی از شش نفر از نزدیکترین یارانش را مامور این کار کرد.
اما نکته جالب درباره خامنهای این است که او تمام اختیارات یک رهبر مطلق را در اختیار دارد. جالبتر اینکه وقتی از شیعیان میپرسیدم «چطور خامنهای را بهعنوان رهبرتان انتخاب کردید؟» اغلب جواب میدادند: «نه، او رهبر ما نیست، بلکه نماینده موقت امام مهدی است.» اما قانون اساسی صراحتاً به او اختیارات مطلق میدهد. این تناقض، جالب نیست؟
یک نکته ظریف دیگر این است که آنها ترجیح میدهند واژه «رهبر» را در بسیاری از موارد به معنای عربی آن ترجمه نکنند. برای مثال، وقتی نوشته میشود «مرجع و رهبر توسط اکثریت پذیرفته شد»، کلمه «مرجع» به عربی نوشته شده، اما «رهبر» نه. چرا؟ شاید چون نمیخواهند بیش از حد به معنای «امام» در عربی نزدیک شوند. این یک تدبیر محتاطانه به نظر میرسد.
اصل ششم:
در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکاء آراء عمومی اداره شود، از راه انتخابات: انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد.
اما اینجا چیزی عجیبتر هم هست. همیشه تصورم این بود که در نظام فکری شیعه، ما در امور سیاسی حق انتخاب نداریم. از کودکی به ما گفتهاند که باید امام معصوم هدایت جامعه را بر عهده بگیرد، نه انسانهای عادی با رأیگیری و انتخاب.
پس، چطور به این نتیجه رسیدید که انسانها میتوانند رهبران خود را انتخاب کنند؟ چون از گفتوگو با شیعیان چنین فهمیده بودم که تعیین رهبر، کاری است که فقط الله انجام میدهد، نه مردم.
اصل هفتم:
طبق دستور قرآن کریم: «و امرهم شوری بینهم» و «شاورهم فی الامر» شوراها: مجلس شورای اسلامی، شورای استان، شهرستان، شهر، محل، بخش، روستا و نظایر اینها از ارکان تصمیمگیری و اداره امور کشورند. موارد، طرز تشکیل و حدود اختیارات و وظایف شوراها را این قانون و قوانین ناشی از آن معین میکند.
چه شگفتی خیرهکنندهای! انگار شیعیان دقیقاً همان استدلالهای قرآنی را که اهل سنت برای توجیه انتخاب رهبران از طریق مشورت به کار میبرند، برداشتهاند. تنها تفاوت اینجاست که اهل سنت این مسئله را 1400 سال پیش حل کردند، در حالی که برای شیعیان امامی بیش از 1200 سال زمان برد تا به همان نتیجه برسند.
حالا این سؤال پیش میآید: آیا قانون اساسی جمهوری اسلامی چیزی بیشتر از یک کپی/پیست ناشیانه از متون اهل سنت در باب رهبری و امامت است؟ شاید بهتر باشد آن را با محتوایی که شیعیان سعی میکنند در وبسایت معروفشان، “الاسلام”، به تازهواردان آموزش دهند، مقایسه کنیم. در این سایت، کتابی به نام “امامت: نیابت پیامبر” نوشته سید سعید اختر رضوی ارائه شده که ادعاهای جالبی مطرح میکند. بیایید نگاهی به یکی از این ادعاها بیندازیم:
When Allah orders that man to do something yet is aware that man cannot do it or that it is very difficult without His assistance, then if Allah does not provide this assistance, He would be contradicting His own aim. Obviously, such negligence is evil according to reason. Therefore lutf is incumbent on Allah.[1]1. Imamate: The Vicegerency of the Prophet (s) by Sayyid Sa’eed Akhtar Rizvi
وقتی الله به انسان امری میکند و میداند که انسان نمیتواند آن را انجام دهد یا انجام آن بدون کمک الهی بسیار دشوار است، اگر الله این کمک را فراهم نکند، هدف خود را نقض کرده است. واضح است که چنین کوتاهی از نظر عقل ناپسند است. بنابراین لطف بر الله واجب است.[2]2. شیعیان به این قاعده میگن قاعده لطف
مگر الله طبق کتب شیعه، ما را به پیروی از امامان اهل بیت امر نکرده است؟ بسیار خوب، آنها اکنون کجا هستند؟ اثری از آنها نیست. پس طبق همین منطق، الله هدف خودش را نقض کرده است. این تناقض برای شیعیان چگونه قابل توضیح است؟
هر بار که این سؤال را مطرح میکنم: «آیا هدایت یافتن آسان است؟» پاسخ روشن این است: خیر. سپس میپرسم: «آیا الله نیازی دارد کسی مانند یک امام را تعیین کند تا در این مسیر به ما کمک کند؟» و پاسخ همواره این است: بله. حالا سؤال مهمتر: این امامِ موردنیاز کجاست؟ پاسخ؟ پنهان است، غایب است، غیرقابل دسترس است. به عبارت دیگر، الله همان کمکی را که خودش برای هدایت بشر ضروری دانسته، فراهم نکرده است. این طبق همان منطقی که شیعهها ارائه میدهند، کوتاهی و نقص است. بنابراین، تأمل کنید و این تناقض آشکار را ببینید.
حال به ادامه استدلال شیعه نگاه کنیم:
شیعیان باور دارند که امام، مانند پیامبر، باید در تمامی فضایل مانند دانش، شجاعت، تقوا و بخشندگی بر امت برتری داشته باشد و باید دانش کامل نسبت به قانون الهی داشته باشد. اگر چنین نباشد و این مقام بلند به فردی کمتر کامل سپرده شود در حالی که فردی کاملتر وجود دارد، به فرد ناقص ترجیح داده شده است که از نظر عقل و عدالت الهی نادرست است. بنابراین، هیچ فرد ناقصی نمیتواند از سوی الله امامت دریافت کند در حالی که فردی برتر از او وجود دارد.
خوب، حالا این را در چارچوب امام غایب بررسی کنید. اگر امام باید کاملترین انسان زمان خود باشد، اما این کاملترین انسان بهطور مداوم غایب است و هیچ نقشی در هدایت مستقیم ندارد، چه اتفاقی برای عدالت الهی و عقلانیتی که خودشان ادعا میکنند، میافتد؟ آیا چنین سیستمی چیزی جز نقض عدالت الهی و حتی منطق خود شیعیان است؟
چرا باید تصور کنیم که یک فرد، بهعنوان رهبر یا امام، باید در تمام زمینهها از همه برتری داشته باشد؟ این ایده از کجا آمده است؟ بیایید این سؤال را بررسی کنیم: اگر فردی را بهعنوان رهبر انتخاب کنیم اما در گوشهای دیگر از جهان کسی باشد که پرهیزگارتر، آگاهتر و شجاعتر است اما ناشناخته باقی مانده، چه میشود؟ واقعیت این است که شناخت کامل و جامع از ویژگیهای همه افراد در جهان، حتی در دنیای مدرن با وجود ابزارهای ارتباطی پیشرفته، غیرممکن است؛ چه برسد به دوران گذشته که خلافت اسلامی از هند تا اسپانیا گسترده بود. در آن زمان، دسترسی به اطلاعات دقیق دربارهی افراد عملاً غیرقابل تصور بود.
اینجا است که تناقضهای جدی در ایدههای اهل سنت و شیعه دربارهی رهبری آشکار میشود. برای اهل سنت، کافی است فردی انتخاب شود که ویژگیهایی مانند تقوا، دانش و شجاعت داشته باشد. اما این معیارها چقدر واقعی و کاربردی هستند؟ آیا واقعاً میتوان چنین فردی را پیدا کرد؟ یا اینکه این انتخاب، صرفاً نتیجهی یک اجماع سیاسی یا نظامی است که بعداً در قالبهای مذهبی توجیه میشود؟
حتی اگر فرض کنیم چنین فردی پیدا شود، مسئلهی مقایسهی افراد همچنان باقی است. هیچ دو انسانی دقیقاً شبیه به هم نیستند و ویژگیهای مختلفی مانند دانش، قدرت، یا مهارتهای سیاسی در شرایط مختلف اهمیت متفاوتی پیدا میکنند. آیا واقعاً میتوانیم بگوییم ابوبکر به دلیل داناییاش از عمر بهتر است یا عمر به دلیل قدرت بدنیاش از ابوبکر برتر است؟ این مقایسهها نه تنها غیرممکن، بلکه از اساس بیمعنا هستند. آنچه در نهایت اهمیت دارد، سازوکار قدرت و نفوذ سیاسی است، نه ادعای فضیلتهای فردی.
از سوی دیگر، شیعیان نیز با این ایده که امام باید کامل و معصوم باشد، مشکلی بزرگتر برای خود ساختهاند. حتی در عمل، آنها نتوانستهاند این معیارها را رعایت کنند. خامنهای به عنوان رهبر انتخاب شده است، اما همه میدانند که سیستانی از نظر عمق دینی و علمی بسیار برجستهتر از اوست. پس آیا این انتخاب چیزی جز تصمیمی سیاسی است که با دین توجیه شده؟
آیا واقعاً کسی به نام مهدی وجود دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، چرا فردی پستتر مانند خامنهای قدرت را در دست دارد، در حالی که فردی برتر حضور دارد؟ اگر چنین فردی وجود دارد و قدرت و حکمتش برتر از دیگران است، چرا در سایه مانده و شاهد حکومت کسانی است که از نظر فکری، اخلاقی یا توانایی به او نمیرسند؟ این تناقض در ذات خود نشاندهندهی یک ضعف بنیادین در این ایده است.
به ادعای شیعیان، امام یا رهبر مذهبی باید مصون از خطا باشد تا بتواند از دین و اصول آن حفاظت کند. اما آیا واقعاً برای حفاظت از یک ایدئولوژی یا مکتب فکری، نیاز به چنین فردی وجود دارد؟ تجربه نشان داده است که حتی انسانهای معمولی نیز توانستهاند از ایدهها، فرهنگها، و حتی ادیان خود دفاع کنند و آنها را گسترش دهند. این فرض که عصمت یک ضرورت است، چیزی بیش از یک ادعای بیاساس و غیرقابل اثبات نیست.
اگر بخواهیم صادق باشیم، این تصور که یک انسان معصوم باید رهبری یا هدایت کند، ریشه در نوعی ترس و ناتوانی بشر در پذیرش مسئولیت دارد.
از سوی دیگر، اگر الله توانایی محافظت از دین و بندگانش را دارد، نیازی به وجود چنین رهبر معصوم نخواهد بود. این تناقضها و ادعاهای غیرمنطقی تنها نشاندهندهی تناسب نداشتن این ایدهها با دنیای واقعی و تجربیات انسانی است. به بیان دیگر، اصرار بر وجود مهدی، عصمت، یا هر ایدهی مشابه، بیشتر به نوعی آرزو برای یافتن ناجی یا فرار از مسئولیتهای فردی و جمعی شباهت دارد تا به یک حقیقت قابل دفاع خردمندانه.
آیا شیعیان باور دارند که خامنهای از دین و جامعه آنها محافظت نمیکند، یا تنها به این دلیل که او انسان خطاپذیری است، عملکردش اساساً نامطلوب و غیرقابلقبول است؟ اگر او واقعاً در انجام وظایفش شکست خورده، چرا همچنان به این سیستم وفادارید؟ و اگر موفق بوده، پس چرا این همه تأکید بر عصمت و منصوب شدن الهی؟
شیعه دوازدهامامی ادعا میکند که فقط الله حق تعیین جانشین پیامبر را دارد و مردم هیچ اختیاری در این زمینه ندارند. در مقابل، اهل سنت معتقدند که انتخاب خلیفه وظیفه خود امت است. اما این تناقض چگونه حل میشود؟ اگر معتقدید که الله باید رهبر را منصوب کند، چرا در غیاب مهدی تصمیم گرفتهاید رهبری مثل خامنهای را بپذیرید، فردی که هیچ ارتباطی با انتصاب الهی ندارد؟
این وضعیت بهوضوح ادعای شما درباره ضرورت انتصاب الهی را نقض میکند. اگر واقعاً باور دارید که رهبران تنها باید توسط الله منصوب شوند، چرا خامنهای یا هر رهبر دیگری را تحمل میکنید؟ بهتر نیست که او را برکنار کنید و صرفاً منتظر بازگشت مهدی بمانید؟ از سوی دیگر، اگر معتقدید که رهبران برای جامعه ضروری هستند، ولی نیازی به انتصاب الهی ندارند، پس چرا همچنان به این ایده منسوخ چسبیدهاید که الله باید جانشینان را تعیین کند؟
این تناقضهای آشکار نشان میدهند که این اعتقادات تنها توجیهاتی برای لجاجت و عدم بازنگری در باورهای قدیمیاند. اگر انتصاب الهی ضرورتی ندارد، به آن اعتراف کنید و مسئولیت انتخاب رهبران خود را بپذیرید. اما اگر به انتصاب الهی پایبندید، پذیرش خامنهای و رهبران مشابه، چیزی جز ریاکاری نیست.
آیات زیر از قرآن دیدگاههای شیعیان را تأیید میکنند:
پروردگار تو هر چه را که بخواهد مىآفریند و برمىگزیند. ولى ایشان را توان اختیار نیست. منزه است الله و از هر چه برایش شریک مىسازند برتر است.[3]3. آیه 68 سوره قصص
این آیه بهوضوح نشان میدهد که انسان هیچ حقی برای انتخاب ندارد؛ انتخاب تنها در دست الله است.
در واقع هیچگونه تأیید مستقیمی برای چنین باورهایی نمیدهند. شیعیان چگونه این آیات را به نفع نظریههای خود تفسیر کرده، برای من قابل درک نیست. در مورد قدرت کامل الله سخن میگویند، به وضوح تأکید دارند که الله بر تمام جزئیات آفرینش، از جمله زمان، طبیعت، و حتی موجودات، کنترل دارد. این یعنی هیچکس نمیتواند در این زمینهها هیچگونه اختیاری داشته باشد. اما این که این آیات بهطور مستقیم به تعیین رهبران مذهبی یا سیاستمداران ربط پیدا کند، یک کشف ذهنی و تفسیر شخصی است.
آیات بعدی نیز به همان منطق اشاره دارند :
بگو: چه تصور مىکنید اگر الله شبتان را تا روز قیامت طولانى سازد؟ جز او کدام الله که شما را روشنى ارزانى دارد؟ مگر نمىشنوید؟[4]4. آیه 71 سوره قصص
بگو: چه تصور مىکنید اگر الله روزتان را تا روز قیامت طولانى سازد؟ جز او کدام الله که شما را شب ارزانى دارد که در آن بیاسایید؟ مگر نمىبینید؟[5]5. آیه 72 سوره قصص
در این آیات، تأکید بر کنترل الله بر پدیدههای طبیعی است، نه کنترل یا اختیار انسانها در تصمیمات سیاسی یا مذهبی. این نوع تفسیرهای گزینشی از آیات قرآن، به نظر میرسد که برای توجیه یک سیستم قدرت مذهبی و دینی استفاده میشود که هیچگونه پشتوانه خردمندانه یا منطقی ندارد.
اما کسی که این آیه را بهگونهای تفسیر میکند که به معنی این باشد که ما نمیتوانیم رهبران خود را انتخاب کنیم و باید منتظر یک پیام آسمانی باشیم که رهبر را معین کند، عملاً در حال تحریف آیه به دلخواه خود است. اگر بخواهیم این آیه را چنین تفسیر کنیم، میتوانیم آن را به هر چیزی که بخواهیم تعمیم دهیم، چرا که متن بسیار کلی و عمومی است. به همین ترتیب، میتوانم بگویم که نمیتوانم تصمیم بگیرم چه غذایی بخورم یا حتی کدام کفش بپوشم، چون همهچیز باید از آسمان تعیین شود.
همچنین، اگر معتقدیم که برای انتخاب رهبران باید دست به تصمیمات الهی بزنیم و فرشتگان معصوم باید در این انتخاب دخالت داشته باشند، پس چرا انسانهای خطاپذیر باید مسئولیت چنین انتخاباتی را به عهده بگیرند؟ این تناقض بهوضوح نشاندهنده ضعف این استدلال است.
در دنیای واقعی، ما از خرد و منطق خود استفاده میکنیم و بهترین تصمیمها را برای بهترین موقعیتها میگیریم. پس چرا باید در انتخاب رهبران یا دیگر مسائل اجتماعی، به چیزی جز خرد اتکا کنیم؟