این موضوع سوم در مجموعهای است که نقدهای عمیقتر به باورهای دینی، بهویژه اسلام و شیعه، را هدف قرار داده است. این بخش به یکی از اساسیترین و شاید خندهدارترین ادعاهای این مکتب میپردازد: بهرهبرداری از دوازدهمین “رهبر پنهان” یا همان امام غایب.
پیش از این نیز به موضوعات مرتبط پرداختهایم و احتمالاً در آینده باز هم به آن بازخواهیم گشت. برای تحلیل بیشتر، اشاره کوچکی به آصف محسنی داشته باشیم که ایشون میگفت:
غیبت که بیش از هزار سال به طول انجامیده و شاید به هزاران یا میلیونها سال دیگر نیز ادامه یابد. مؤمنان از امام غایب خود – عجل الله تعالی فرجه – در اصول و فروع دینی بهرهای نبردهاند و نخواهند برد، و آنچه خلاف این گفته میشود، تخیل و توهم و بازی با ذهنها است.[1]1. مشرعة بحار الأنوار، الشیخ محمد آصف المحسنی، ج1، ص408
جالبتر این است که در گذشته، در قرون چهارم یا پنجم، زمانی که شیعه هنوز در رؤیاهای ظهور این فرد غرق بود، از آنها که دربارهی فایدهی مهدی غایب پرسیده میشد، به استدلالهای مبهم و پرپیچوخم متوسل میشدند. استدلالهایی که نه تنها مخاطبان بلکه خود گویندگان را نیز سردرگم میکرد. سید مرتضی، یکی از نظریهپردازان اصلی شیعه، تلاش داشت تا ادعا را فراتر از تمثیل کودکانهای مانند «خورشید پشت ابر» ببرد، اما حتی او نیز نتوانست توضیح قانعکنندهای برای این افسانه پیدا کند.
این ادعا که از مهدی افسانهای در کتاب «بحارالانوار» (جلد ۵۳، صفحه ۱۸۱) نقل شده، به خوبی پوچی این باور را آشکار میکند:
«و اما بهرهبردن از من در دوران غیبتم مانند بهرهبردن از خورشید است هنگامی که پشت ابرها پنهان است؛ و من برای اهل زمین، همچون ستارگان برای اهل آسمان، مایهی امان هستم.»
این سخن به چه معناست؟ به هیچ وجه معنا ندارد! حتی یکی از بزرگترین علمای شیعه، سید مرتضی، این تمثیل مضحک را نمیپذیرفت. او تلاش میکرد تا در بحثهایش اثبات کند که این “امام دوازدهم” فرضی میتواند واقعاً سودی داشته باشد. حال، بیایید نگاهی به استدلال او بیندازیم و ببینیم چگونه این تلاش به ناکامی ختم شده است.
در کتاب «المقنع فی الغیبه»، شریف مرتضی با این سؤال مواجه شد: «داشتن یک امام غایب چه فایدهای دارد؟ آیا اصلاً غیبت او برای کسی سودمند است؟»
پاسخی که او ارائه داد، تنها نشاندهندهی استیصال اوست. او استدلال کرد که حضور امام، حتی اگر در حالت “غیبت” باشد، شیعیان – بهویژه آنهایی که او آنها را «اولیاء» مینامد و مدعی است پرهیزگارترین شیعیان هستند – را از ارتکاب گناه بازمیدارد، چرا که آنها از مجازات این امام خیالی هراس دارند!
خودتان بررسی کنید:
وجملته : أنّ أولیاء إمام الزمان وشیعته ومعتقِدی إمامته ینتفعون به فی حال غَیْبته النفع الذی نقول إنّه لا بُدّ ـ فی التکلیف ـ منه ؛ لأنّهم مع علمهم بوجوده بینهم ، وقطعهم على وجوب طاعته علیهم ، ولزومها لهم ، لا بُدّ من أن یهابوه ویخافوه فی ارتکاب القبائح ، ویخشوا تأدیبه وانتقامه ومؤاخذته وسطوته ، فیکثر منهم فعل الواجب ، ویقلّ ارتکاب القبیح ، أو یکون ذلک أقرب وألیق ، وهذه هی جهة الحاجة العقلیة إلى الإمام.[2]2. المقنع فی الغیبة، السید الشریف المرتضی، صفحه 74
بطور خلاصه اینکه دوستان و اولیای امام زمان و شیعیان و معتقدین به امامت او در حال غیبت از او بهره مند میشوند همان بهره ای که قائلیم در تکلیف بندگان باید وجود داشته باشد.
زیرا آنان با فرض اینکه به وجود او در بین خودشان علم دارند و نسبت به وجوب اطاعت و لزوم فرمانبری از او یقین قطعی دارند بناچار باید از او بترسند و در انجام کارهای ناپسند از او بهراسند و نسبت به تأدیب و انتقام و بازخواست و غضب او بیمناک باشند تا بدین وسیله انجام واجبات از آنان فزونی گیرد و ارتکاب گناهان و بدیها کاهش پذیرد یا حد اقل انجام واجبات و ترک محرمات بر ایشان نزدیکتر و شایسته تر باشد.
و این است همان جهت عقلی نیاز به امام.[3]3. امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع فی الغیبه، صفحه 93
سپس از او میپرسند: «چگونه او آنها را مجازات و تأدیب خواهد کرد در حالی که خودش ترسان و در حال پنهان شدن است؟»
او پاسخ داد که همچنان امام میتواند هر وقت که بخواهد ظاهر شود و معجزه کند، و آنها باور دارند که او از رازهایشان و تمام اعمالشان آگاه است:
والجواب عن هذا : أنّ التعجّب بغیر حجّة تظهر وبیّنة تذکر هو الذی یجب العجب منه ، وقد علمنا أنّ أولیاء الإمام وإنْ لم یعرفوا شخصه ویمیّزوه بعینه ، فإنّهم یحقّقون وجوده ، ویتیقّنون أنّه معهم بینهم ، ولا یشکّون فی ذلک ولا یرتابون به :
لأنّهم إنْ لم یکونوا على هذه الصفة لحقوا بالأعداء ، وخرجوا عن منزلة الأولیاء ، وما فیهم إلاّ مَنْ یعتقد أنّ الإمام بحیث لا تخفى علیه أخباره ، ولا تغیب عنه سرائره ، فضلاً عن ظواهره ، وأنّه یجوز أن یعرف ما یقع منهم من قبیح وحسن ، فلا یأمنون إنْ یقدِموا على القبائح فیؤدّبهم علیها.[4]4. المقنع فی الغیبة، السید الشریف المرتضی، صفحه 75
جواب از این سؤالها اینست که:
آنچه به حقیقت باید از آن تعجب کرد همین تعجب کردن مخالفین است که بدون هیچ برهان آشکار و شاهد قابل ذکری صورت میگیرد.
در حالیکه دانستیم که دوستان امام اگر چه شخص او را نمی شناسند و عین او را تشخیص نمیدهند با اینهمه به حقیقت وجود او را محقق میدانند و به اینکه او با آنهاست و در بینشان است یقین دارند و در این مورد هیچ شک و تردیدی ندارند.
زیرا اگر دارای چنین صفتی نبودند ملحق به دشمنان بودند و از جایگاه و منزلت اولیاء و دوستان او خارج میبودند در بین آنان هیچکس نیست مگر اینکه معتقد است که امام بگونه ای است که هیچ خبری از اخبار او برایش پوشیده نمیباشد و نهانیهای دل و اعمال او از دید خدا بینش مخفی نمی ماند تا چه برسد به ظواهر و کارهای آشکار او برایش ممکن است که هر چه از اعمال پسندیده و یا ناپسند از آنان سر میزند همه را بداند و بدین ترتیب از اینکه آنان بر انجام کارهایی ناپسند اقدام کنند و او آنان را نسبت به آن تأدیب و عقوبت کند در امان نیستند.[5]5. امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع فی الغیبه، صفحه 94
بیاید اینجا توقف کنیم و دو آیه از قرآن را نقل کنیم:
پروردگارتان از هر کس دیگر به آنچه در دلهایتان مىگذرد داناتر است؛ و اگر از صالحان باشید او توبهکنندگان را مىآمرزد.[6]6. آیه 25 سوره اسراء
خدا، داناى نهان آسمانها و زمین است و او به آنچه در دلهاست آگاه است.[7]7. آیه 38 سوره فاطر
ظاهراً امام دوازدهم مخفی شیعیان نیز میداند که در سینهها چه میگذرد. پناه میبرم به خدا از حماقت و نادانی!
اضافه میکنم: چگونه میتواند به آنها ظاهر شود، در حالی که خودشان از امام دوازدهم نقل کردهاند که او میگوید هر کسی ادعای دیدن او را کند، دروغگوست:
به زودى کسانى نزد شیعیان من آیند و ادّعاى مشاهده کنند، بدانید هر که پیش از خروج سفیانى و صیحۀ آسمانى ادّعاى رؤیت و مشاهده کند دروغگوى مفترى است[8]8. الاحتجاج ج۲ ص۴۷۷[9]9. الاحتجاج، ترجمه جعفری ; ج ۲ ص ۶۰۲[10]10. بحار الأنوار ج۵۲ ص۱۵۱[11]11. بحار الأنوار ج۵۳ ص۳۱۸[12]12. بحار الأنوار ج۵۱ ص۳۶۰[13]13. الغیبة (للطوسی) ج۱ ص۳۹۵[14]14. کشف الغمة , جلد۲ , صفحه۵۳۰
و روایت میکنند:
مردم امامشان را از دست خواهند داد و او در مواسم حجّ حاضر مىشود و آنان را مىبیند ولى آنان او را نمىبینند.[15]15. الکافی ج۱ ص۳۳۷[16]16. الإمامة و التبصرة ج۱ ص۱۲۶[17]17. الغیبة (للنعمانی) ج۱ ص۱۷۵[18]18. کمال الدین ج۲ ص۳۴۶[19]19. کمال الدین ج۲ ص۳۵۱[20]20. کمال الدین ج۲ ص۴۴۰[21]21. کمال الدین ج۲ ص۴۴۰[22]22. دلائل الإمامة ج۱ ص۴۸۲[23]23. دلائل الإمامة ج۱ ص۴۸۲[24]24. الغیبة (للطوسی) ج۱ ص۱۶۱[25]25. الوافی ج۲ ص۴۱۳[26]26. وسائل الشیعة ج۱۱ ص۱۳۵[27]27. اثبات الهداة ج۵ ص۵۵[28]28. اثبات الهداة ج۵ ص۱۰۱[29]29. اثبات الهداة ج۵ ص۱۱۸[30]30. مستدرک الوسائل ج۸ ص۵۰[31]31. بحار الأنوار ج۵۲ ص۱۵۱
چگونه ممکن است کسی عاقلانه بپذیرد که در دوران موسوم به «غیبت کبری»، شخصیتی با عنوان “امام دوازدهم” وجود دارد، اما هیچکس نمیتواند او را ببیند؟ اگر مهدی ادعایی در سال ۲۵۵ هجری متولد شده باشد، چرا حتی در آن زمان نزدیکان امام او را ندیدهاند؟ چرا حتی خویشاوندان نزدیک امام آنقدر قانع نشده بودند که برخی از آنها ادعای امامت کردند؟
از سال 260 هجری به بعد، دوران بهاصطلاح «غیبت صغری» آغاز شد، اما باز هم هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد امام دوازدهم واقعاً در این دوره توسط حتی یک نفر از شیعیان معمولی دیده شده باشد. تنها چهار نفر ادعا کردند که او را دیدهاند و البته، تمام این ارتباطات به ادعای آنان از طریق نامهها بوده است. حتی این افراد هم ظاهراً هیچ مدرکی ملموس برای اثبات دیدارهای خود ارائه ندادهاند.
اساس این ایده که شخصیتی میتواند قرنها زنده بماند و همزمان کاملاً از دیدگان بشریت پنهان باشد، چیزی جز یک داستان تخیلی برای توجیه تداوم قدرت روحانیت نیست. چگونه میتوان باور کرد که هیچکس نمیتواند او را ببیند، اما علما همچنان میتوانند به نام او فتوا دهند و ادعا کنند که درک معنای دین تنها از طریق آنان ممکن است؟
عجیبتر از همه، این است که حتی شخصیتهای معروف شیعه در آن دوران، مانند شیخ کلینی که پایهگذار یکی از مهمترین کتب شیعه است، نه او را دیدهاند و نه توانستهاند با او ارتباط برقرار کنند. اگر شیخ کلینی که در همان دوران زندگی میکرده، او را ندیده و هیچ ارتباط مستقیمی با او نداشته، چرا باید باور کنیم که چهار نفر دیگر این توانایی را داشتهاند؟
فعلاً درباره بقیه مطالب بعداً نظر میدهم؛ اکنون با ادامه دیدگاه سید مرتضی پیش میرویم:
ولیس الحذر من السطوة والشفاق من النقمةِ بموقوفَیْن على معرفة العین ، وتمییز الشخص ، والقطع على مکانه بعینه ، فإنّ کثیراً من رعیّة الإِمام الظاهر لا یعرفون عینه ولا یمیّزون شخصه ، وفی کثیر من الأحوال لا یعرفون مکان حلوله ، وهم خائفون متى فعلوا قبیحاً أن یؤدّبهم ویقوِّمهم ، وینتفعون بهذه الرهبة حتى یکفّوا عن کثیر من القبائح ، أو یکونوا أقرب إلى الانکفاف.[32]32. المقنع فی الغیبة، السید الشریف المرتضی، صفحه 76
در صورتیکه بر حذر بودن از غضب و ترسیدن از انتقام او هیچکدام متوقف برشناسایی عین امام و تشخیص شخص او و یقین پیدا کردن به مکان او نیست چنانکه همانا تعداد زیادی از رعیت و مردم تحت ولایت امام ظاهر او را به شکل معین نمیشناسند و شخص او را تشخیص نمیدهند و در بسیاری اوقات مکان و جایگاه او را نمی دانند با اینهمه می ترسند که هرگاه گناه و کار ناپسندی انجام دهند، مورد تأدیب و بازخواست او قرار گیرند و آنان از همین ترس و خوف بگونه ای بهره مند میشوند که از انجام بسیاری کارهای حرام و زشت باز می ایستند یا حداقل به مقام تقوی و باز ایستادن از محرمات نزدیکتر میشوند.[33]33. امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع فی الغیبه، صفحه 96
به سید مرتضی اطلاع خواهم داد که چگونه میشه از بدون نیاز به امام غایب و بر اساس ترس از چیزی غیرواقعی پایهریزی میکنند. این تصور، بر پایه آیهای از قرآن، چنین توجیه میشود:
از پروردگارشان که فراز آنهاست مىترسند و به هر چه مأمور شدهاند همان مىکنند.[34]34. آیه 50 سوره نحل
اما کسانی که از گناه تنها به دلیل ترس از رهبران سیاسی یا مذهبی مخفی دست میکشند، در حقیقت تنها اسیر شکل دیگری از استبداد فکری و روانیاند. در این باره نیز قرآن توصیه میکند:
آن شیطان است که در دل دوستان خود بیم مىافکند. اگر ایمان آوردهاید از آنها مترسید، از من بترسید.[35]35. آیه 175 سوره آل عمران
حال، این پرسش مطرح است که چنین ساختاری، چه برای خداوند فرضی یا اما مخفی شیعیان، آیا چیزی جز ابزاری برای کنترل مردم است؟ عدهای سادهلوح که از مردی خیالی میترسند، مردی که نه وجودش ثابت شده، نه توانایی واقعی برای سود رساندن یا زیان وارد کردن دارد. آیا این همان «ایمان» است که از گناه باز میدارد؟ یا این نوعی شرک به قدرتهای نامرئی و خرافهمحور است؟
عجیب است که در قرنها، چنین اعتقادات واهی همچنان ابزار سلطه و انقیاد میلیونها انسان باقی مانده است. این نوع اعتقادات به وضوح نماد تسلیم شدن به تخیلاتی است که هیچ پایهای در واقعیت ندارد.
وقتی از سید مرتضی پرسیده میشود که آیا “مهدی” فرضی میتواند نایبی تعیین کند تا مردم را به نیابت از او مجازات کند، او پاسخ میدهد:
قلنا : بمعجزٍ یظهره الله تعالى على یده ، فالمعجزات على مذاهبنا تظهر على أیدی الصالحین فضلاً عمّن یستخلفه الإمامُ ویقیمه مقامه.[36]36. المقنع فی الغیبة، السید الشریف المرتضی، صفحه 81
گوییم به معجزه ای که خداوند تعالی به دست او آشکار می سازد. زیرا معجزات بر طبق مذهب ما حتی بدست انسانهای درستکار هم ظاهر میشود تا چه برسد به کسی که امام او را جانشین خود ساخته و قائم مقام خود قرار داده است.[37]37. امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع فی الغیبه، صفحه 107
این سخن که بر پایه “معجزه” بنا شده، چیزی جز یک گریز از منطق نیست. آیا ادعای نیابت یا امامت به صرف ادعای وجود یک “معجزه” کافی است؟ آیا هر کسی که ادعای معجزه کند، به خودی خود معتبر است؟ چنین منطقی راه را برای هر نوع کلاهبرداری و فریبکاری هموار میکند.
شریف مرتضی، با اصرار بر تصورات غیرقابل اثبات خود، ادامه میدهد:
وإذا کنّا نقطع على وجود الإمام فی الزمان ومراعاته لأُمورنا ، فحاله عندنا منقسمة إلى أمرین ، لا ثالث لهما :
أمّا أن یکون معنا فی بلد واحد ، فیراعی أُمورَنا بنفسه ، ولا یحتاج إلى غیره.
أو بعیداً عنّا ، فلیس یجوز ـ مع حکمته ـ أن یبعد إلاّ بعد أن یستخلف مَنْ یقوم مقامه ، کما یجب أن یفعل لو کان ظاهر العین متمیّز الشخص.
وهذه غایة لا شبهة بعدها.[38]38. المقنع فی الغیبة، السید الشریف المرتضی، صفحه 82
و ما اگر قطع و یقین به وجود امام در این زمان و مراعات امور ما توسط ایشان داریم حال او نسبت به ما دوگونه است و گونه سومی وجود ندارد:
یا با ما در یک شهر و بلد است که در این صورت خودش امور ما را مورد مراعات قرار میدهد و نیازی به غیر ندارد یا دور از ماست که در این صورت با فرض حکیم بودن ایشان ممکن نیست از ما دور شود مگر بعد ازاینکه کسی را به جانشینی خود تعیین کند و او را بعنوان قائم مقام خود در آن شهر بگذارد، همانطور که اگر ظاهر میبود و تشخیص داده میشد باید چنین می کرد و این نکته ای است که شبهه ای پس از آن نمی ماند. [39]39. امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع فی الغیبه، صفحه 107
میگویم: آیا واقعاً منطقی است که یک اعتقاد مذهبی بر اساس یک شخصیت پنهان و غیرقابل دسترس بنا شود؟ چگونه میتوان پذیرفت که مردی پنهان، به نام امام دوازدهم، بتواند از طریق واسطههایی که به معجزات ادعایی مشغولند، تأثیرگذار باشد، اما این واسطهها دستگیر شوند و این امر به خطر افتادن خود آن شخصیت ادعایی منجر شود؟ آیا این نوع روایتها چیزی جز داستانهای ساختگی برای تقویت باورهای خاص هستند؟
همچنین میگویم: اگر قرار بود امامی پنهان وجود داشته باشد که در زمانهای بحرانی کمککننده باشد، چرا در طول تاریخ، وقتی بهطور واقعی به چنین راهنمایی نیاز بود، هیچ کمکی ارائه نشده است؟ چرا به جای حل مسائل کلان و بنیادی، کمکهای ادعایی او در حد داستانهایی چون نجات یک فرد گمشده یا مجازات یک دزد باقی میماند؟ آیا این باورها شبیه به افسانههای محلی نیستند که بیشتر برای آرامش روانی مردم ساخته شدهاند تا برای پاسخگویی به نیازهای واقعی؟
شیعیان اغلب مدعی هستند که نبود امام معصوم امری مصلحتی است. اما این استدلال چگونه میتواند قابلپذیرش باشد، وقتی که این نبود امام منجر به تناقضات فراوان در روایتهای دینی، فساد در جوامع، و عدم توانایی در حل مسائل جدی شده است؟ آیا این باورها تنها ابزاری برای توجیه وضعیت کنونی نیستند؟
پیش از اینکه این مقاله به پایان برسد، با دو استدلال شیعی درباره اینکه چرا امروز امام معصومی نداریم، نتیجهگیری خواهم کرد.
شیعیان میگویند: «ما همیشه باید امام داشته باشیم، اما خداوند او را به خاطر فساد و گناهان ما از ما پنهان کرده است.» واقعاً؟ اگر این “خداوند” وجود دارد و چنین قدرت بینهایتی دارد، چرا باید انسانها را اینقدر درگیر بازیهای پیچیده کند؟ چرا حسن عسکری (امام یازدهم) که هیچ چیز ویژهای در زندگیاش رخ نداده بود، باید نقطه پایان باشد؟ چرا این “خدا” در مواجهه با خیانتهای ادعایی امت و جنایات علیه اهلبیت، همان زمان واکنش نشان نداد؟ این همه تناقض، نشان از داستانسرایی انسانی دارد، نه از قدرتی ماورایی.
اسلام بهطور کلی ادعا میکند که خداوند همواره بهترین مسیر را برای هدایت بشر فراهم میکند، اما در این داستان خاص، خداوند تصمیم گرفته مردم را در تاریکی بگذارد؟ شیعیان خودشان میگویند که امت اسلامی از همان ابتدا به پیامبر خیانت کرد و علیه علی و اهلبیت شوریدند. اگر چنین بود، چرا خداوند همان موقع امامت را پایان نداد؟ آیا قتل علی و فاطمه کافی نبود؟ یا رها کردن حسین توسط شیعیان و کشتن او و خانوادهاش توسط همان شیعیان چه؟ چطور ممکن است خداوند این همه خیانت را نادیده بگیرد و فقط بعد از حسن عسکری تصمیم به غیبت بگیرد؟ این روایت بیشتر شبیه توجیهی برای شکستهای تاریخی شیعه است تا یک حقیقت دینی.
اگر شیعیان ادعا کنند که: «اگر مهدی میخواست ما را هدایت کند، همه را هدایت میکرد، اما خداوند میخواهد این یک آزمون برای بشریت باشد و میخواهد که ما تلاش کنیم و حقیقت را خودمان پیدا کنیم»، باید پرسید: اصلاً چرا باید جهان به این شکل طراحی شده باشد که میلیاردها انسان در آزمونی سردرگم باشند و سرنوشتشان وابسته به باورهایی نامعلوم و غیرقابل اثبات باشد؟ آیا این آزمون یک خدای قادر و عادل را نشان میدهد یا بیشتر شبیه به داستانی افسانهای است که برای کنترل ذهن پیروان ساخته شده؟
و شما، اهل سنت، که میگویید: «رسالت با پیامبر پایان یافت و انسانیت آماده بود که آزمون را بدون رهبران معصوم پشت سر بگذارد»، این سؤال پیش میآید که چرا یک پیامبر یا رهبران مذهبی در وهله اول لازم بودند؟ آیا انسانها نمیتوانستند بدون این داستانها و قوانین ساختهشده، به اخلاق و پیشرفت برسند؟
شیعیان، شما میگویید بشریت همیشه به یک رهبر معصوم نیاز دارد، اما چرا این رهبر معصوم هرگز ظاهر نمیشود؟ چه تفاوتی بین زمان حاضر و زمان گذشته وجود دارد که شما این فرضیه را مطرح میکنید؟ آیا این صرفاً توجیهی برای ادامه انتظار بیپایان شما نیست؟
این تناقضات نشان میدهد که مفاهیم «هدایت الهی»، «آزمون الهی»، و «معصومیت» چیزی جز ابزارهایی برای تداوم قدرت و کنترل مذهبی نیستند.