باور به ظهور یک «نجاتدهنده» توهم مشترک خیلی از ادیان هست. داستانش اینه که در آخرالزمان، یک منجی قراره بیاد و دنیا رو نجات بده، دشمنها رو تار و مار کنه و یه حکومت عدل و داد راه بندازه. مثلاً بعضی مسلمونا میگن یهودیها تو زمان پیامبر اسلام تو شبه جزیره عربستان، منتظر یه ناجی بودن که بیاد و براشون پیروزی بیاره. مسیحیها هم هنوز چشم انتظار برگشت دوباره عیسی هستن که یه حکومت ابدی راه بندازه.
مسلمانها هم البته از قافله عقب نموندن! پیامبر اسلام وعده داده که یه رهبر عادل به اسم «مهدی» آخر زمان میاد و همه چی رو درست میکنه. طبق برخی روایتها، این مهدی هفت سال حکومت میکنه و بعدش نوبت عیسی میشه که چهل سال دیگه حکومت کنه و حساب دشمنای اسلام و دجال رو برسه.
حالا اگه فکر میکنید این قصهها فقط تو کتابای داستان پیدا میشه، سخت در اشتباهید. کلی کتاب درباره مهدی نوشته شده که البته فقط برای طرفدارای پروپاقرص این داستانها جذابه.
اما تحقیق ما اصلاً در مورد مهدی افسانهای که اکثر مسلمانها بهش باور دارن نیست. ما سراغ آدمایی میریم که خودشون رو شیعه میدونن! برای این کار، میریم سراغ کتابهای تاریخی و نوشتههای علمای قدیم که این فرقهها رو زیر ذرهبین گذاشتن و حسابی از خجالت رهبرانشون در اومدن. تو این تحقیق، افکار و ادعاهای عجیب و غریب این گروهها رو، مخصوصاً فرقههای مختلف شیعه رو، بررسی و مستند میکنیم تا ببینیم این داستانها از کجا آب میخوره.
در طول تاریخ، کلی آدم پیدا شده که ادعای «مهدی بودن» کردهاند. حتی همین الان هم چند نمونه از این مدعیان در ایران، یمن و عراق جولان میدهند. این افراد از هر قماشی هستند. البته اینجا فقط سراغ اونهایی میرویم که در سالهای اولیه اسلام، شیعیان آنها را به عنوان مهدی معرفی کردند.
برای اینکه بفهمید بعضی مسلمانها چقدر شیفته این شخصیت خیالی هستند، بد نیست نگاهی به گزارش اکونومیست در 27 آوریل 2013 بیندازید که درباره «تعدد مسیحاها در ایران» نوشته بود. چند بخش جذابش رو با هم مرور کنیم:
اوایل امسال، مقامات جمهوری اسلامی چند نفر را دستگیر کردند که در اتفاقاتی جدا از هم ادعا کرده بودند مهدی موعود هستند؛ همان شخصیتی که در افسانههای شیعه بهعنوان ناجی آخرالزمان معرفی شده و طبق روایت رسمی، از بیش از هزار سال پیش در یک غیبت خداخواسته پنهان شده و قرار است روزی بازگردد تا دنیا را از شر نجات دهد. یک وبسایت مذهبی در قم، شهری که عنوان مقدسترین شهر ایران را یدک میکشد، این افراد را بهعنوان «منحرف»، «فالگیر» و «کلاهبردارهای خردهپا» معرفی کرد و مدعی شد این افراد از سادگی و خرافات مردم در تعطیلات نوروز سوءاستفاده کردهاند و پولهایشان را به بهانه صدقه به جیب زدهاند.
بیشتر این مدعیان مهدویت در صحن مسجد جمکران دستگیر شدند؛ همان جایی که روایتهای مذهبی آن را به ظهور مهدی ربط دادهاند و محمود احمدینژاد، رئیسجمهور سابق، هم با تمام قوا در تبلیغ این افسانه نقش داشت. احمدینژاد در دوران ریاستجمهوریاش در سال 1384، ده میلیون دلار از بودجه کشور را خرج این مسجد کرد، ظاهراً برای آمادهسازی استقبال از ظهور!
رکود اقتصادی هم ظاهراً به این جریان سوخت رسانده است؛ چون تعداد افرادی که مدعیاند ناجی بشریت هستند یا زنانی که خود را همسر مهدی معرفی میکنند، افزایش پیدا کرده. یکی از طلبههای سابق در تهران میگوید: «اگر فضایی بازتر داشتیم که مردم میتوانستند دولت را نقد کنند، اینجور آدمها خریدار نداشتند.» او اضافه میکند که بیشتر مردم ایران هنوز تمام اطلاعاتشان را از رسانههای دولتی یا آنهایی که زیر نظر حکومت هستند، دریافت میکنند.
بهنظر میرسد در سرزمینی که فقر و سانسور دستبهدست هم دادهاند، خرافات و ادعاهای عجیبوغریب، ابزار خوبی برای بقای نظام و سرگرم کردن مردم است.
سال گذشته، مهدی غفاری، یکی از کارشناسان حوزه، اعلام کرد که بیش از 3000 مهدی دروغین در زندانهای ایران جا خوش کردهاند. گویا هرکسی که کمی خلاصی روانی یا توهمی داشته باشد، یک راست به این نتیجه میرسد که خودش همان نجاتدهندهای است که دنیا منتظرش بوده! یک روانپزشک در تهران با خنده میگوید: «تقریباً هر ماه یکی پیدا میشود که مطمئن است مهدی است.» او اضافه میکند: «یه بار یکی اومده بود که حرفهای چنان پرتوپلا و عجیبغریبی میزد و خودش رو تو نفر سوم صدا میکرد که خندهام گرفت. یارو عصبانی شد و بهم گفت حجابت بد است و به امام زمان بیاحترامی کردی!»
حالا معروفترین نمونه این دسته آدمها، کاظمینی بروجردی است که در سال 1386 به جرم ادعاهای عجیبوغریب، از جمله اینکه خودش مهدی است، به 11 سال زندان محکوم شد. البته اینطور که میگویند، او هم مثل خیلیهای دیگر که با مقامات مشکل پیدا میکنند، مجبور شد جلوی دوربین تلویزیون دولتی بنشیند، عذرخواهی کند و اعتراف کند که مخالف اصول جمهوری اسلامی بوده است. هوادارانش اما معتقدند که این اتهامات بهکلی بیاساس بوده و داستان بوی سیاسی میدهد.
از اینها که بگذریم، میرسیم به محمود احمدینژاد، کسی که دولتش را دولت امام زمان مینامید و هرجا میرفت، پای مهدی را وسط میکشید. ماه پیش هم به سفرای جدید ایران گفت که شما نمایندگان مهدی هستید، نه دولت ایران! در سال 1384، بعد از اولین سخنرانیاش در سازمان ملل، ویدیویی پخش شد که خودش ادعا میکرد در حین سخنرانی، رهبران دنیا از دیدن یک هاله نورانی دور سرش ماتومبهوت شدهاند؛ هالهای که گویا خود مهدی برایش تدارک دیده بود![1]1. Iran’s multiplicity of messiahs, You’re a fake
فرق الشیعه، نوشته سعد بن عبدالله اشعری قمی و حسن بن موسی نوبختی
این کتاب در واقع دو تا کتابه که یکی شده! المقالات و الفرق از سعد قمی و فرق الشیعه از نوبختی. نوبختی، که از فیلسوفهای امامیه بوده، اول کتاب خودش رو نوشته، بعد سعد قمی اومده و کلی مطلب بهش اضافه کرده. نتیجهاش یه اثر واحد شده که شیعهها حسابی بهش استناد میکنند.
الزینه فی الکلمات الإسلامیه العربیه، اثر احمد بن حمدان رازی
این کتاب یه جورایی فرهنگ لغته، ولی یه جلد کامل ازش درباره ریشه و ماجرای اسم فرقههای اسلامی نوشته شده. نویسنده که خودش اسماعیلی بوده، با دقت فرقههای شیعه رو بررسی کرده و جالبه که معمولاً هم با نظرات نوبختی موافقه!
المنیه و الأمل شرح الملل و النحل، نوشته المهدی احمد بن المرتضی
این یکی یه کتاب قدیمی و نایابه که توسط یه زیدی معروف نوشته شده. نویسندهاش به منابعی دسترسی داشته که الان دیگه نیستند. از دانشمندان قدیمی مثل ابو عیسی الوراق، قاضی عبدالجبار و الحاکم الجشمی نقل قول کرده. یه عالمه اطلاعات درباره فرقههای معتزلی و البته شیعه امامیه و زیدیه هم توش هست.
بحار الأنوار، اثر محمدباقر مجلسی
اینجا دیگه با یه دایرهالمعارف شیعی طرفیم! مجلسی که یکی از پایهگذاران شیعه دوازده امامیه معاصره، این کتابو جمعآوری کرده. جلد سی و هفتمش هم کلی جزئیات درباره فرقههای شیعه داره که از کتاب الفصول شیخ مفید نقل کرده. مفید همون خطیب معروف رافضیه که حسابی تو شیعه نفوذ داره.
غیبت امام دوازدهم: یک پیشینه تاریخی، نوشته جاسم م. حسین
این یکی یه کار پژوهشی جدیده از یه محقق شیعه دوازده امامی که درباره امام زمان مخفی (!) نوشته شده.
اولین گروه شیعه که پای ایدئولوژی رو وسط کشید، فرقهای بود به اسم سبئیه؛ همونا که داستان غیبت و رجعت رو سر هم کردند و پایهگذارش شدند.
اینا معتقد بودن که علی نه کشته شده و نه مرده. میگفتن علی زنده میمونه تا یه روز با عصای خودش بیاد و اعراب رو هدایت کنه، زمین رو از ظلم و ستم نجات بده و عدالت برقرار کنه. این اولین گروهی بود که بحث وقف رو مطرح کرد؛ یعنی رهبری فقط به یه نفر تعلق داره و بعد از اون به کسی منتقل نمیشه. معروف شدن به «سبئیه»، پیروان عبدالله بن سبا؛ یه آدم مرموز که به ابوبکر، عمر و عثمان فحش میداد! جالب اینه که ادعا میکرد اینا همه دستورهای علی بوده. بعد که علی فهمید، گرفتش و حکم اعدامشو صادر کرد! (نقل از قمی و نوبختی)
عبدالله بن سبا اولین کسی بود که اعلام کرد امامت علی واجبه. مخالفاشو دشمن خدا میدونست و تکفیر میکرد. (قمی و نوبختی)
پیروانش یه داستان دیگه هم بافتن: میگفتن علی غیبت کرده و بعد از مرگش زندهست و یه روز قیام میکنه. فکر میکردن تا وقتی با عصای خودش نیاد و مسلمانان رو نجات نده، نمیمیره! خلاصه، همون قصه تکراری عدالت و نجات دنیا. (ابن حمدان رازی)
یه باور عجیب دیگه هم داشتن: میگفتن علی توی ابرهاست، رعد صدای علی و برق شلاقشه! (ابن المرتضی)
خلاصه، سبئیه اولین تیمی بودن که با خرافات و قصهبافیهای عجیب، شیعهگری رو شروع کردن. از همون اول، داستانهایی ساختن که توهماتشون پایهاش شد و هنوزم بعد از قرنها، بعضیا باورشون شده!
برخی شیعیان یه باور جالب و البته عجیب داشتن: فکر میکردن حسن و حسین (امام دوم و سوم شیعه) قراره همون منجی آخرالزمان بشن و روزی برگردن تا دنیا رو نجات بدن!
طبق این روایتها، بعد از این دو نفر، دیگه امامی وجود نداره. یعنی بقیه امامها رو اصلاً قبول نداشتن. به چیزی به اسم «رجعت» باور داشتن؛ یه جور بازگشت عجیب و غریب که هدفش نه آموزش دینه، نه هدایت مردم. فقط برمیگردن تا انتقام بگیرن! دشمناشونو یکی یکی بکشند و حساب غاصبای حقشون رو کف دستشون بذارن. این همون ایده اولیه ظهور مهدی و قیام قائم بود که بعدها تو شیعه حسابی پر و بال گرفت. (نقل از قمی و نوبختی)
یه سری از شیعیان اولیه، توی مسیر پیدا کردن مهدی، رفتن سراغ محمد بن حنفیه؛ پسر علی از همسر دیگهاش. این گروه بعدها به «کیسانیه» معروف شدن.
اینا معتقد بودن که محمد بن حنفیه همون مهدی موعوده. میگفتن علی وصیت کرده که فقط این بابا امامه و هیچکدوم از اهل بیت نباید حرفشو زمین بندازن یا بدون اجازهاش دست به شمشیر ببرن. (نقل از قمی و نوبختی)
کیسانیه ادعا میکردن محمد بن حنفیه قراره برگرده و دنیا رو پر از عدل و داد کنه. یه نفر به اسم مختار هم نقش مهمی توی این داستان داشت؛ ادعا میکرد که رهبر شیعیان به دستور ابن حنفیه قیام کرده تا انتقام حسین رو بگیره. به خاطر همین بهش لقب «کیسان» دادن. (ابن حمدان رازی)
مختار یه کیسانی دو آتیشه بود که به رجعت اعتقاد داشت. میگفت محمد بن حنفیه زنده میمونه و یه روزی برمیگرده تا عدالت رو به دنیا برگردونه. حتی شورش معروف مختار هم به اسم ابن حنفیه رقم خورد. مختار کوفه رو گرفت، اما بعدش سپاه بصره به رهبری مصعب بن زبیر به کوفه حمله کرد. جنگ سختی شد، مختار خیلیا رو کشت ولی خودش هم سرانجام کشته شد. (ابن المرتضی)
کیسانیه معتقد بودن محمد بن حنفیه اصلاً نمرده و یه روزی زنده برمیگرده. میگفتن یکی از اسامی علی «عبدالله» بوده و با این حرفا سعی میکردن احادیث پیامبر درباره مهدی رو به ابن حنفیه بچسبونن. (مجلسی)
یه عده از شیعیان، بعد از محمد بن حنفیه، رفتن سراغ پسرش و همون داستانهای تکراری رو براش سر هم کردن: این یکی هم «مهدی» بود!
مثل اینکه فرقه کیسانیه هنوز خسته نشده بودن؛ همون ادعاهایی که درباره محمد بن حنفیه کرده بودن، این بار به پسرش نسبت دادن. میگفتن عبدالله زنده است، نمرده، حتی قدرت زنده کردن مردهها رو هم داره! دیگه در افراط چیزی کم نذاشتن! (نقل از قمی و نوبختی)
یه روایت دیگه هم هست که میگه عبدالله مرده، اما رجعت میکنه؛ یعنی یه روزی دوباره زنده میشه و برمیگرده تا دنیا رو پر از عدل و داد کنه. همون افسانه قدیمی پر از ظلم و عدالت! (ابن حمدان رازی)
یه عده هم پا رو فراتر گذاشتن و معتقد بودن عبدالله اصلاً نمرده، زنده است و همون قائم یه که یه روز ظهور میکنه. (مجلسی)
یک عده دیگه از شیعیان، عبدالله بن معاویه رو هم به لیست «مهدیهای» خودشون اضافه کردن. انگار هر کسی که اسمش به گوششون میخورد، به عنوان منجی نجاتدهنده علم میکردن!
بعضیها معتقد بودن که عبدالله بن معاویه همون مهدی موعوده که قرار بود دنیا رو پر از عدالت کنه. بعد هم که مُرد، این مقام رو به یکی از نوادگان علی واگذار میکنه! (قمی و نوبختی)
عده دیگه از این افراطیها ادعا میکردن که عبدالله اصلاً نمرده و همچنان زنده است؛ میگفتن توی کوههای اصفهان زندگی میکنه و منتظره تا قیام کنه و زمین رو از عدالت پُر کنه. بعدش هم وقتی وقتش برسه، این مقام خیالی رو تحویل یکی دیگه از بنیهاشم میده. (ابن حمدان رازی)
یه عده از شیعیان معروف به هاشمیها هم برای خودشون داستان تازهای سر هم کرده بودن؛ معتقد بودن مهدی از نسل محمد بن حنفیه ظهور میکنه و بقیه باید کنار برن!
اینها میگفتن علی بن محمد (پسر محمد حنفیه) وصیت کرد که بعد از خودش، حسن بن علی، پسرش، جانشین بشه. این داستان به همین ترتیب ادامه داشت و هر نسل، یکی از بچهها رو به عنوان جانشین معرفی میکرد. توی این چرخه، اعتقاد داشتن که مهدی از همین نسل بیرون میاد. به این جماعت «مختاریه» هم میگفتن. (قمی و نوبختی)
طبق روایتها، این فرقه معتقد بودن که امامت فقط توی نسل ابن حنفیه ادامه پیدا میکنه و هیچکس دیگهای حق نداره ادعای رهبری کنه. تمام این بساط هم برای این بود که یه روزی، قائم مهدی از بین این نسل ظهور کنه و دنیا رو از عدالت پُر کنه. (ابن حمدان رازی)
یه سری از شیعیان هم جعفر صادق (اباعبدالله) رو بهعنوان مهدی معرفی کردن و فرقهای ساختن به اسم «ناووسیه». حالا چرا «ناووسیه»؟ چون این داستانها رو یه نفری از بصره به اسم ابن ناووس راه انداخت!
اینا ادعا میکردن که جعفر بن محمد اصلاً نمرده و قرار نیست هم بمیره تا یه روزی قیام کنه و دنیا رو پر از عدل و داد کنه. حتی یه روایت عجیب هم نقل میکردن که جعفر گفته: «اگه حتی دیدید سرم از بالای کوه افتاد، باور نکنید! من هنوز زندهام و اون کسیام که قراره با شمشیر قیام کنه!» (قمی و نوبختی)
ماجرا به همینجا ختم نمیشه. این فرقه ادعا میکردن که جعفر بن محمد زنده است و یه روزی میاد و حکومت رو به دست میگیره. توجیهشون هم این بود که اینو از خود جعفر شنیدن! ابن ناووس و طرفداراش تو بصره این شایعه رو پخش کردن و اسم این گروه هم از همین بابا گرفته شد. (ابن حمدان رازی)
خلاصه، «ناووسیه» به این باور داشتن که جعفر صادق هنوز زنده است و اون مهدی منتظره. حتی گفتن جعفر وصیت کرده که اگه کسی مدعی شد غسل و کفنش کرده، حرفشو باور نکنید! (ابن مرتضی و مجلسی)
اسماعیل بن جعفر، چهرهای که برای بعضی از شیعیان دوران جعفر صادق نقش محوری داشت، به ماجرایی پر از ابهام و ادعا تبدیل شد. داستان از این قرار است که گروهی از شیعیان، برخلاف گزارش مرگ اسماعیل در زمان حیات پدرش، معتقد بودند که او نهتنها زنده است بلکه در خفا به سر میبرد و روزی ظهور خواهد کرد. این گروه بعدها به اسماعیلیه معروف شدند.
ماجرا چطور پیش رفت؟ این افراد باور داشتند که مرگ اسماعیل یک صحنهسازی از طرف پدرش جعفر بوده تا جانش را از خطر حفظ کند. به ادعای آنها، اسماعیل همان قائم است؛ کسی که جهان را دگرگون کرده و عدالت را برپا خواهد کرد. دلیلشان هم روشن بود: جعفر به آنها گفته بود که اسماعیل امام بعدی است و از آنجا که امام باید حق بگوید، پس مرگ اسماعیل نمیتواند واقعی باشد.(قمی و نوبختی)
حتی در زمان حیات جعفر هم بسیاری از شیعیان به امامت اسماعیل باور داشتند، و جعفر هیچوقت بهطور علنی با این باور مخالفت نکرد. برخی مدعی بودند که جعفر خودش دستور داده بود از اسماعیل اطاعت کنند. با این پیشزمینه، خیلیها مرگ اسماعیل را نپذیرفتند و گفتند: «مگر میشود کسی که برای امامت منصوب شده بمیرد؟»(ابن حمدان الرازی)
ماجراهایی مثل این، پایهگذار شکافهای جدی در شیعه شد و پیدایش فرقههای مختلف مثل اسماعیلیه، نمونهای از این اختلافات تاریخی است که هنوز هم تأثیراتش در جهان اسلام دیده میشود.
محمد بن اسماعیل بن جعفر، نامی که در میان فرقههای مذهبی به نقطهی شروع افسانهای دیگر تبدیل شد. این بار نوبت به گروهی به نام قرامطه رسید که او را بهعنوان امام نهایی و مهدی موعود معرفی کردند. این گروه، ابتدا با دیدگاههای مبارکیه همراه بودند، اما کمکم از آنها جدا شدند و نظریهای بهظاهر انقلابی ارائه کردند: به عقیدهی آنها، بعد از محمد پیامبر، تنها هفت امام برحق وجود داشتهاند و محمد بن اسماعیل نفر آخر و همان قائم و مهدی است.(قمی و نوبختی)
حالا این ادعا چه معنایی داشت؟ این جماعت باور داشتند که محمد بن اسماعیل نمرده است، بلکه در سرزمینهای رومیان (احتمالاً منظورشان اروپاست) به حالت مخفی زندگی میکند. جالبتر اینکه تعبیر آنها از قائم فقط انتظار ظهور نبود؛ آنها میگفتند این محمد بن اسماعیل قرار است با یک شریعت و پیام جدید برگردد و نسخهی قبلی را – یعنی اسلام محمدی – کنار بگذارد.(قمی و نوبختی)
این داستان هم از همانهایی است که میشود در دفترچهی تاریخی اسلام نوشت، جایی که هر فرقهای یک نفر را علم کرده، او را مهدی یا منجی میخواند، و بقیه را به بیراهه متهم میکند. قرامطه هم با این ایدهها خواستند وزنهای برای خودشان باشند، اما نهایتاً چیزی بیشتر از یک گروه کوچک افراطی و پرادعا از آب درنیامدند.
ماجرای موسی بن جعفر، یکی دیگر از آن داستانهای عجیب و پر از تناقضهای تاریخی شیعه است. گروهی از شیعیان بعد از مرگ جعفر صادق به این نتیجه رسیدند که موسی بن جعفر نهتنها نمرده، بلکه او همان نجاتدهنده نهایی و قائم است. این افراد بعدها به واقفیه معروف شدند.
ادعای آنها چه بود؟ اینکه موسی بن جعفر به دلیل ترس از جانش، در خفا به زندگی ادامه میدهد و روزی ظهور خواهد کرد تا جهان را از شرق تا غرب با عدالت پر کند؛ درست همانطور که الآن با ظلم پر شده است. به قول این جماعت، جعفر صادق پیشبینی کرده بود که حتی اگر سر بریده موسی را از کوه پایین بیندازند، نباید باور کنید که او مرده، چون او همان مهدی منتظر است. (قمی و نوبختی)
این قصه، البته به اینجا ختم نمیشود. بعد از مرگ موسی (یا به قول این گروه، غیبتش)، دعواهای جدیدی شروع شد. برخی بر مرگش توقف کردند، اما گفتند او زنده خواهد شد و عدالت را برپا خواهد کرد. دیگران بهشدت از علی بن موسی (امام رضا شیعیان) انتقاد کردند و حتی او و فرزندانش را گمراه و ظالم خواندند. بعضی دیگر هم معتقد شدند رضا و امامان بعدی، فقط نمایندگان موسی هستند و خودشان هیچ شأن امامت ندارند.(ابن حمدان الرازی)
این جماعت آنقدر در این تناقضها غرق شدند که ادعاهای عجیبوغریبشان باعث شد بسیاری آنها را مضحکه کنند. اینکه سلطان وقت مرگ موسی را صحنهسازی کرده باشد و او از زندان بدون دیده شدن فرار کرده باشد، بیشتر به داستانهای تخیلی شبیه است تا تاریخ.(مجلسی)
واقعیت این است که این اختلافها و ادعاهای متناقض، فقط نشان میدهد که حتی در میان پیروان نزدیک ائمه شیعه هم هرکس دنبال ساختن نسخهای از حقیقت برای خودش بوده است. نتیجه؟ گروههایی که هرکدام امام خودشان را داشتند، ولی عملاً هیچکدام نتوانستند چیزی بیشتر از یک فرقه کوچک باشند.
محمد بن عبدالله، معروف به نفس زکیه، یکی از چهرههایی است که در میان جارودیه – یک شاخه از شیعیان زیدی – بهعنوان قائم و مهدی منتظر معرفی شد. داستان اینطور است که گروهی از جارودیه ادعا کردند او نهتنها نمرده، بلکه در غیبت به سر میبرد و روزی ظهور خواهد کرد. این ایده بهشدت شبیه باور امامیه به مهدی است، البته با یک اسم و شجرهنامه متفاوت.
بر اساس روایتها، وقتی ابو جعفر درگذشت، پیروانش دو دسته شدند. عدهای معتقد شدند که محمد بن عبدالله بن حسن، کسی که در مدینه قیام کرد و به دست خلیفه عباسی کشته شد، همان مهدی است. اما مرگش را باور نکردند! طبق این روایتها، او زنده است و در کوهی مخفی شده تا روزی برگردد و زمین را پر از عدل و داد کند.(قمی و نوبختی)
طرفدارانش حتی از حدیثی بهره بردند که میگوید: «نام قائم با نام پیامبر یکی است و نام پدرش با نام پدر پیامبر تطابق دارد.» خب، از آنجا که محمد بن عبدالله دقیقاً این شرایط را داشت، او را مهدی خواندند.(قمی و نوبختی)
اما داستان اینجا تمام نمیشود. اختلافها شروع شد. برخی گفتند او واقعاً کشته نشده و زنده است، برخی دیگر مردنش را قبول کردند اما باز هم گفتند که او روزی بازخواهد گشت. این تناقضات آنقدر زیاد شد که جارودیه در شناخت امام واقعی کاملاً دچار سردرگمی شدند.(مجلسی)
حقیقت این است که این نوع قصهپردازیها در تاریخ اسلام کم نیست. هر کسی که قیام میکرد، کمی شجرهنامهاش را به علی و پیامبر میرساند، و دستآخر هم یک عده به او لقب مهدی میدادند. وقتی میمرد هم، همیشه گروهی پیدا میشدند که مرگش را انکار کنند و او را غایب اعلام کنند. این قصهها فقط نشان میدهد که باورهای مذهبی چطور میتوانند با کمی خلاقیت به افسانه تبدیل شوند.
محمد بن قاسم، معروف به «ابو جعفر طالقانی»، یکی دیگر از نامهایی است که در تاریخ فرقههای اسلامی بهعنوان قائم یا مهدی منتظر مطرح شده است. این بار، غالیان زیدیه دست به کار شدند و برای او نقشی فراتر از یک انسان عادی ساختند.
بر اساس این روایتها، محمد بن قاسم، از نوادگان علی بن ابیطالب، در طالقان خراسان ظهور کرد و بعدها توسط خلیفه معتصم زندانی شد. اما مرگ او در زندان هرگز برای پیروانش قابل قبول نبود! درست مثل سناریوهای مشابهی که قبلاً شنیدهایم، اینجا هم عدهای مدعی شدند که او نمرده است، بلکه در خفا زندگی میکند و قرار است روزی بازگردد تا عدالت را برقرار کند.(مجلسی)
چیزی که در این داستانها بیش از همه جلب توجه میکند، این است که هر بار یکی از این مدعیان در برابر خلافت قیام میکرد یا به نوعی مورد توجه قرار میگرفت، به محض مرگش یا حتی کشته شدنش، گروهی پیدا میشدند که بگویند او نمرده و غایب شده است. به نظر میرسد این الگو نوعی مکانیزم ذهنی برای مقابله با ناامیدی بوده؛ انگار طرفداران نمیتوانستند با شکست روبهرو شوند، پس روایتی دیگر میساختند.
محمد بن قاسم هم از این قاعده مستثنی نبود. او را قائم خواندند، کسی که قرار است روزی بیاید و جهان را از ظلم و فساد پاک کند. اما این افسانهها در نهایت جز انبوهی از تناقض و اختلافنظر چیزی برای آیندگان باقی نگذاشتند.(ابن المرتضی)
قصهی محمد بن قاسم، مثل بسیاری از این داستانهای مذهبی، نشان میدهد که چگونه باورهای مذهبی میتوانند تبدیل به ابزار خلق اسطوره شوند، اسطورههایی که هرچند شاید برای پیروانشان تسلیبخش باشند، اما در نهایت به هیچ واقعیت ملموسی ختم نمیشوند.
یه گروه دیگه از فرقه جارودیه، فکر میکردن امامت به یحیی بن عمر بن یحیی میرسه. یعنی چی؟ یعنی اعتقاد داشتن این آقا، از نوادگان زید بن علی، همون کسیه که باید زمام امور رو دست بگیره.
حتی بعضیها ادعا میکردن یحیی بن عمر بعد از قیام معروفش تو کوفه که شکست خورد و کشته شد، اصلاً نمرده! میگفتن غیبت کرده و یه روزی برمیگرده تا کار نیمهتمومش رو تموم کنه. این داستانها بر اساس نقلقولهای ابن المرتضی و علامه مجلسیه؛ از همون قصههای کلاسیک قائم منتظر که شیعهها تو نسخههای مختلف برای شخصیتهای مختلف ساختن.(ابن المرتضی)
یحیی بن عمر در زمان خلیفه عباسی، مستعین بالله، تو کوفه شورش کرد. یه عده حسابی دنبالش رفتن، ولی شکست خورد و کشته شد. جالب اینجاست که بعد از مرگش، یه سریها اصرار داشتن که نمرده و زندهست. این قصهها فقط یه نمونه از افسانهسازیهایی هست که تو تاریخ اسلام برای شورشیهای شکستخورده درست شده تا حسرتِ شکستها رو با امید به بازگشت جبران کنن.(علامه مجلسی)
تو یمن هم داستان مهدی منتظر، یکی دیگه از نسخههای تکراری خودش رو داشته. یه عده از شیعیان یمنی معتقد بودن که حسین بن قاسم بن علی، همون منجی موعوده. یعنی چی؟ یعنی باز هم همون افسانه قدیمی: یه شورشی شکست میخوره و بعد، طرفدارهاش میگن نمرده و قراره برگرده تا عدالت رو برقرار کنه.
این گروه که به حسینیه معروف بودن، با یه فرقه دیگه به اسم مُطَرَّفیه هم رابطه داشتن. مطرفیه هم پیروان مطرف بن شهاب بودن و سرِ اختلافات عقیدتی با زیدیه، کافر اعلام شدن. اما حسینیهها اعتقاد داشتن که حسین بن قاسم، که تو ریده یمن کشته شد، دوباره زنده میشه و کارهای نیمهتمومش رو انجام میده.(ابن المرتضی)
ماجرای کیسانیه و مهدیسازیهاشون تو تاریخ اسلام تمومی نداره. یکی از شاخههاشون که به مسلمیه معروف بودن، ابو مسلم خراسانی رو بعد از کشته شدنش، یه جورایی مهدی خودشون دونستن. ادعا میکردن ابو مسلم نه تنها نمرده، بلکه زندهست و یه روزی برمیگرده.(القمی و النوبختی)
این مسلمیهها که پیروان ابو مسلم بودن، خیلی از احکام اسلام رو کنار گذاشته بودن. نه نماز، نه روزه، نه زکات. میگفتن ایمان یعنی فقط شناخت امام زمان خودمون؛ بقیهاش کشکه!(ابن حمدان رازی)
رهبرشون هم یه آدم به اسم رزّام بود. اونها حتی اعتقاد داشتن که روح خدا توی بدن ابو مسلم حلول کرده! خلاصه این هم یکی از داستانهاییه که تو خراسان اون زمان سروصدا کرده بود و یه عده رو دور خودش جمع کرد. یه شورش دینی-سیاسی دیگه که مثل خیلیای دیگه، بعد از مدتی محو شد.(ابن المرتضی)
یه عده از شیعیان به نام مغیریه باز هم یه مهدی دیگه علم کردن: محمد بن عبدالله از نوادگان امام حسین. این جماعت معتقد بودن که این آقا همون منجی موعوده که قرارِ یه روزی بیاد و دنیا رو پر از عدل و داد کنه.
وقتی محمد تو مدینه قیام کرد و کشته شد، طرفدارهاش طبق معمولِ همه این داستانها، گفتن: نه بابا، نمرده! زندهست و یه روزی برمیگرده. باور داشتن که اون تو یه کوهی به اسم طمیه زندگی میکنه و منتظره وقتش برسه تا ظهور کنه و دنیا رو از ظلم نجات بده.(ابن حمدان رازی)
ماجرای مهدیسازی به حسن بن علی عسکری هم رسید. یه عده از یارانش، که به قطعیّه معروف بودن، معتقد شدن که حسن عسکری همون مهدی موعوده. اینها که بعدها به واقفه معروف شدن، میگفتن حسن فقط غایب شده و برمیگرده.
استدلالشون چی بود؟ این که زمین بدون امام نمیمونه! پس چون حسن ظاهراً بدون فرزند از دنیا رفت، حتماً هنوز زندهست. طبق روایات خودشون، میگفتن مهدی دو غیبت داره: یکی الان، که غایبه و یه روزی برمیگرده، و یه غیبت دیگه هم تو راهه. (القمی و النوبختی)
یه گروه دیگه هم بودن که میگفتن حسن مرده، اما برمیگرده. دلیلشون؟ واژه قائم یعنی کسی که بعد از مرگ دوباره قیام میکنه! خلاصه، قصه تکراری: مرگ یه نفر و ساختن افسانه بازگشت و ظهور.(ابن حمدان رازی)
گروهی از شیعیان بعد از مرگ حسن عسکری، که بدون فرزند از دنیا رفت، ادعا کردن که محمد بن علی، برادر حسن عسکری، همون مهدی موعوده. به نظرشون، چون حسن بدون جانشین از دنیا رفته، محمد باید امام بعدی باشه.
این گروه که باور داشتن محمد هنوز زنده است، ادعا میکردن که علی بن محمد بن علی، پدر محمد، او رو به امامت منصوب کرده بود. حتی با این که محمد در زمان حیات پدرش در سامرا فوت کرده بود، میگفتن این یک غیبت بوده و محمد هیچوقت نمرده. استدلالشون این بود که امام نمیتونه دروغ بگه و چنین چیزی ممکن نیست که یه امام فوت کنه بدون این که مردم ازش اطلاع داشته باشن.(القمی و النوبختی)
در مقابل، یه گروه دیگه معتقد بودن که حسن هرگز امام نبوده و ادعای امامتش اشتباه بوده. این گروه به این نتیجه رسیدن که امام واقعی محمد بن علی بوده، چون پدرش او رو به امامت منصوب کرده بود. به گفته این افراد، چون حسن بدون فرزند از دنیا رفته، فقط محمد میتونه امام بعدی باشه و همونطور که ادعا میشده، او مهدی است. (ابن حمدان رازی)
در نهایت، یه گروه دیگه هم بودند که حتی مرگ محمد بن علی رو رد میکردن و میگفتن او هنوز زنده است و بهعنوان امام در انتظار ظهور دوبارهاش هست.(علامه مجلسی)
جعفر بن علی عسکری، برادر حسن عسکری، با وجود این که توسط بیشتر پیروان برادرش به کذاب ملقب شد، اما همیشه یه گروهی از شیعیان هم بودن که معتقد به امامت او بودن. این گروهها بهویژه به این دلیل که جعفر وجود فرزندی برای برادرش حسن رو انکار کرده بود، با او مخالفت میکردن.
اما در مقابل، گروهی دیگه از شیعیان به امامت جعفر اعتقاد داشتن. اینها حتی با کسانی که به حسن بن علی اعتقاد داشتن، مناظره میکردن و معتقد بودن که جعفر از همه امامهای قبلی برتره. برای این گروه، جعفر نه تنها امام بعدی بود، بلکه قائم موعود هم به حساب میاومد و حتی در بعضی جاها از امامان دیگه مثل علی، حسن و حسین هم برتر میشمردنش. دلیلشون هم این بود که قائم بهترین مخلوق پس از پیامبر بود.(القمی و النوبختی)
یه عده هم که به این گروه پیوستن، ادعا کردن که بعد از محمد بن علی (پدر جعفر)، باید جعفر به امامت برسه. اینها میگفتن که پدرش او رو به امامت منصوب کرده بوده و او باید امام بعدی باشه.(علامه مجلسی)
یه گروه از شیعیان ادعا کردن که حسن بن علی فرزندی به نام محمد داشته که دو سال قبل از وفاتش به دنیا اومده بود. این گروه به شدت مخالف این بودن که حسن بدون جانشین از دنیا رفته باشه و میگفتن که محمد همون امام قائم و مهدی موعوده.
این گروه میگفتن که حسن به خاطر ترس از عمویش جعفر و دشمنان دیگهش، دستور داده بود که محمد پنهان بشه و در غیبت به سر ببره. طبق این روایتها، محمد در زمان حیات پدرش شناخته شده بوده و حسن به او بهعنوان جانشین خود اشاره کرده بود. بنابراین، این گروه میگفتن که محمد باید امام بعدی باشه و هیچ شکی در امامت او نیست.(القمی و النوبختی)
خلاصه این که این فرقه هم برای خود یه داستان جدید ساختن و ادعا کردن که حسن فرزند داشته و محمد باید همون امام قائم و مهدی آینده باشه.(ابن حمدان رازی)
گروهی از شیعیان ادعا کردند که حسن بن علی فرزندی داشت که هشت ماه پس از وفاتش به دنیا آمد و او همان مهدی موعوده. این گروه مخالفان کسانی بودن که پیشتر گفته بودند حسن فرزند داشت و میگفتن: اگر چنین چیزی بود، بارداری نمیتونست مخفی بمونه. در حالی که در بارداریهای قبلی، همه میدونستن و حتی سلطان هم اون رو ثبت کرده بود، اما در این مورد، هیچکسی از فرزند جدید خبر نداشت تا اینکه هشت ماه بعد از مرگ حسن، این فرزند متولد شد.(القمی و النوبختی)
این گروه حتی استناد میکردن به یک روایت از ابوالحسن الرضا که گفته بود: «شما به وسیله جنین در رحم مادر و نوزاد مورد آزمایش قرار خواهید گرفت.» اونها میگفتن این روایت دقیقاً برای محمد بن حسن است که باید نامش محمد گذاشته بشه و او همون امام قائم است.(القمی و النوبختی)
در مقابل، برخی دیگر از شیعیان تأکید داشتند که چنین فرزندی اصلاً نمیتوانسته قبل از وفات حسن به دنیا آمده باشه، چون بارداری در اون زمان نمیتونست مخفی بمونه.(ابن حمدان رازی)
در نهایت، نکته جالب اینجاست که فرقهای از شیعیان اثنی عشریه که امروز غالب هستند، معتقدند امام دوازدهم در زمان وفات پدرش تنها پنج ساله بوده. این در حالی است که گروههای فوق به شدت با این عقیده مخالف بودن.(الارشاد شیخ مفید)
گروهی از شیعیان ادعا کردن که محمد بن حسن سوم، که به مهدی موعود شناخته میشه، پنج سال قبل از مرگ پدرش به دنیا اومده بود. طبق این ادعا، پدرش در سال 260 هجری فوت کرده و محمد در سال 255 متولد شده بود. این گروه حتی سن او رو در زمان وفات پدرش پنج سال میدونستن و اینطور توضیح میدادن که این هم یکی از نشانههای ویژه امام موعوده.(علامه مجلسی)
برخی روایت کردهاند که این فرد سال ۲۵۲ هجری قمری به دنیا آمده و وقتی پدرش از دنیا رفت، فقط هشت سال داشته است. اما عجیب اینجاست که ادعا میکنند پدرش قبل از مرگ، عقل و حکمت خارقالعادهای به او انتقال داده و او را به یک شخصیت بیهمتا در میان تمام مخلوقات تبدیل کرده است. طرفدارانش باور دارند که او زنده است، نه مرده، و حتی اگر هزار سال هم بگذرد، هرگز نخواهد مرد. دلیل؟ ظاهراً او برای پر کردن زمین از عدل و داد ظهور خواهد کرد. اما نکته جالبتر این است که میگویند او در زمان ظهور، همچنان جوان و قوی خواهد بود، حدوداً سی ساله، و این یکی از نشانهها و معجزاتش به حساب میآید.(علامه مجلسی)
خب، این یکی داستانش حتی از فیلمهای تخیلی هم عجیبتر است! بعضیها باور دارند که مهدی مورد نظرشان از همان رحم مادرش غایب شده است. روایتها میگویند که ابا محمد، یعنی پدر او، بدون فرزندی که به چشم دیده شود، از دنیا رفت. اما انگار یکی از کنیزانش حامله بود و این جنین همان موعود است که هنوز متولد نشده.(علامه مجلسی)
حالا عجیبترین بخش ماجرا اینجاست: میگویند این کنیز میتواند تا صد سال باردار بماند! یعنی تصور کنید، بچه توی رحم مادرش نشسته، آرام و قرار دارد، تا زمانی که تصمیم بگیرد دنیا را نجات بدهد! بعد هم ظاهر خواهد شد، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.(علامه مجلسی)
این روایتها یکجورهایی بیشتر شبیه به داستانهای علمیتخیلی یا افسانههای کهن هستند که به هر بهانهای تلاش میکنند باورهای غیرقابل درک را به خورد مردم بدهند.
این یکی روایت هم خودش یک پا داستان زامبیهای آخرالزمانی است! عدهای باور دارند که مهدی مورد نظرشان، پسر حسن به نام محمد است. اما نکته جالب اینجاست: میگویند او مرده است. حالا چرا هنوز به او امید دارند؟ چون طبق این افسانه، محمد دوباره زنده خواهد شد!(علامه مجلسی)
بله، شما درست خواندید. او قرار است از مرگ بازگردد، شمشیر به دست بگیرد، و با قدرتی ماورایی زمین را از عدل و برابری پر کند، انگار قبلاً زمین پر از… (بقیهاش را خودتان حدس بزنید!)
این روایت که ترکیبی از معجزه، فانتزی، و فیلمهای هالیوودی است، بیشتر شبیه تلاش برای زنده نگه داشتن یک ایده است تا واقعیتی قابلباور.
اینجا هم با یک پیچش جدید در داستان مهدیگری روبرو هستیم. گروهی پیدا شدهاند که میگویند پسر حسن اصلاً محمد نبوده، بلکه اسمش علی بوده است!
این افراد میگویند امام بعدی همان پسر منتظری است که حسن داشته، اما به جای محمد، اسم او علی است. جالبتر اینجاست که همین گروه، باورهایشان درباره غیبت و انتظار دقیقاً همان چیزی است که گروه دیگر، معروف به قطعیّه، میگویند. یعنی تمام جزئیات را کپیپیست کردهاند، فقط اسم شخصیت اصلی داستان را عوض کردهاند!(علامه مجلسی)
به نظر میرسد این روایتها بیشتر شبیه بازی اسمگذاری شخصیتها است تا یک واقعیت تاریخی. هر گروه اسم جدیدی روی قهرمان داستانشان میگذارد و همان قصه قبلی را با بستهبندی تازه تحویل میدهد!
داستان مهدیگری گویا فقط به یک نفر ختم نمیشود! ظاهراً این ایده آنقدر دستخوش تغییرات و افزودنیهای عجیب شده که کار به ظهور چندین مهدی پس از مهدی اول رسیده است. انگار هر گروهی که از بقیه عقب میماند، یکی دو مهدی دیگر به لیست اضافه میکند تا همچنان بازی در جریان بماند.
در یکی از روایات، امام جعفر صادق به ابی حمزه گفته که بعد از قائم، یازده مهدی دیگر از نسل امام حسین خواهند آمد. انگار قرار نیست این داستان هیچوقت تمام شود! روایت دیگری هم نقل شده که پیامبر اسلام در شب وفاتش به علی گفت قلم و کاغذ بیاورد و وصیتنامهای نوشت. در بخشی از آن آمده که بعد از پیامبر، دوازده امام خواهند بود و پس از آنها دوازده مهدی دیگر.(بحارالأنوار علامه مجلسی)
یعنی اگر حساب کنیم، بعد از هر امام، یک تیم مهدیها هم در راه است! این حجم از اضافهکاری در روایات بیشتر به یک سریال بیپایان شبیه است که هر فصلش شخصیتهای جدیدی معرفی میکند، اما پایانبندیاش همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است.
– پایان فهرست –