تا حالا شده یه داستانی رو بارها و بارها بشنوید و فکر کنید حقیقت مطلقه؟ مثل اینه که یه قصه تکراری رو براتون طوری تعریف کنن که دیگه اصلاً شک نکنید. از بچگی، همهمون شنیدیم که فلان اتفاق تاریخی چطور بوده، چقدر قهرمانانه، چقدر مظلومانه. اما مگه تاریخ فقط یه روایت داره؟ همیشه اون چیزی که به خورد ما دادن، نسخهایه که خیلی وقتا با کلی سانسور، تغییر، یا حتی اضافهکاری همراه شده. حالا اگه پرده رو بزنیم کنار و به اسناد قدیمیتر نگاه کنیم، میبینیم که بعضی از این روایتها مثل یه فیلم سینمایی بازنویسی شدن؛ پر از قهرمانسازی، مظلومنمایی و داستانهای افسانهای.
یه وقتایی لازمه بریم سراغ همون منابعی که سالها خاک خوردن، ولی پر از حقایقی هستن که شاید کسی دلش نمیخواد شما بدونید. حقیقت همیشه ساده نیست، همیشه خوشایند نیست، و خیلی وقتا اصلاً همونی نیست که از اول به گوشمون خوندن.
اگه آمادهاید که نگاهتون رو به تاریخ عوض کنید، اگه میخواید بدون تعارف و سانسور با ماجراهای واقعی روبرو بشید، اینجا همون جاییه که باید شروع کنید. بریم سراغ چیزی که کمتر شنیدید، چیزی که شاید تمام این سالها پشت نقاب «افسانه» مخفی شده بود…
محمد در مکه بهخاطر تبلیغ اسلام مورد آزار و اذیت قرار گرفت.
پیامبر ما فقط بهخاطر اینکه دین خدا را به فقرا و مستضعفان معرفی کرد، از دست مشرکان مکه رنج کشید.
بر اساس گزارشهای مورخان مسلمان، اهالی مکه در واقع نسبت به تبلیغ دین جدید محمد چندان هم حساس نبودند. مکه در آن زمان جامعهای باز بود که در آن ادیان مختلف در کنار هم زندگی میکردند. مشرکان، یهودیان و مسیحیان بهخصوص در ماههای حرام در آرامش کامل کنار هم به عبادت مشغول بودند. در این ایام، زائران از مناطق دوردست به مکه میآمدند تا در کعبه مناسک خود را انجام دهند.
دشمنی مردم مکه با محمد بهخاطر تبلیغ اسلام نبود، بلکه از آنجا شروع شد که او پا روی سنتهای اهالی مکه گذاشت و به خدایان و اعتقادات دیگران توهین کرد:
«محمد علناً… خدایان آنان را دشنام میداد… (مردم) از او میخواستند که خدایان ما را ناسزا نگوید و دین ما را تحقیر نکند… ولی محمد باز هم مردم را به اسلام دعوت میکرد و دین قریش را بدنام مینمود و به بتها دشنام میداد و آنها را کافر و گمراه میخواند»[1]1. سیره ابن هشام، صفحه ۱۲۳.
«وقتی محمد دعوت به اسلام را آشکار کرد و مردم را به دین خود خواند، قبیلهاش با او مشکلی نداشتند و اعتراضی نکردند، تا زمانی که شروع به اهانت به خدایانشان کرد. آن زمان بود که علیه او موضع گرفتند و دشمنی را آغاز کردند»[2]2. تاریخ طبری، جلد ۳، صفحه ۸۶۷.
محمد با وجود درخواستهای مکرر، همچنان به تحریک احساسات مردم مکه ادامه میداد و با تحقیر و توهین به دین محلی، باعث نگرانی شدید قریشیها شد:
«قریش هیچ چیزی را بدتر از این نمیدانست که محمد به خدایانشان دشنام بدهد، دینشان را مسخره کند و آنها را کافر و گمراه بنامد. وقتی پیش ابوطالب رفتند، به او التماس کردند که: “اگر محمد دست از توهین به خدایان ما بردارد و دیگر به دین ما حمله نکند و ما را کافر خطاب نکند، ما هم کاری با او نداریم. او برود پی دین خودش و ما هم پی دین خودمان.” ابوطالب این درخواست قریش را به محمد منتقل کرد.»[3]3. سیره ابن هشام، صفحه ۱۲۴
«بار دیگر گروهی از قریشیان به سراغ ابوطالب رفتند و گفتند: “ای ابوطالب، تو به سن و شرافت برای ما قابل احترام هستی. از تو خواستیم که برادرزادهات را سر عقل بیاوری، ولی نکردی. به خدا دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم که او به پدران ما ناسزا بگوید، عقل ما را به سخره بگیرد و به خدایان ما توهین کند. یا جلوی او را بگیر، یا آماده باش که علیه تو و او به پا خیزیم و کار را یکسره کنیم!”»[4]4. تاریخ طبری، جلد ۳، صفحه ۸۶۸
این توهین فقط به اعتقادات مردم و سنتهایشان نبود؛ بلکه اقتصاد مکه را هم تهدید میکرد. مکه به مراسم حج سالانه وابسته بود و محمد با کارهایش داشت این وضعیت را به هم میریخت. با این حال، قریشیها آنقدر دنبال آرامش بودند که حتی پیشنهاد پول دادند تا محمد دست از سرشان بردارد:
عتبه به پا خاست، پیش محمد رفت و گفت: «ای محمد، تو از بزرگان و عزیزان ما هستی. اما تو آمدهای و یک دین جدید راه انداختهای، بین مردم تفرقه انداختهای، به خدایان ما توهین میکنی و دین ما را زیر سوال میبری. قریشیها از این وضعیت حسابی دلخور و ناراحت شدهاند و دارند بدبین میشوند. حالا اگر هدف تو از این کارها پول است، ما حاضریم آنقدر به تو بدهیم که در کل عربستان کسی به ثروت تو نرسد. اگر دنبال مقام و قدرت هستی، همه بزرگان قریش هر روز در خدمتت باشند و هرچه بگویی انجام بدهند. اگر سلطنت و فرمانروایی میخواهی، ما تو را پادشاه خود میکنیم و همه زیر فرمانت خواهیم بود. اما اگر یک خیال یا وسوسهای تو را گرفته و فکر میکنی دیو به جانت افتاده، ما بهترین پزشکان دنیا را میآوریم و هرچه لازم باشد خرج میکنیم تا درمانت کنند و این افکار از سرت بیرون برود. فقط دست از سر ما و دین و خدایان ما بردار!»[5]5. سیره ابن هشام، صفحه ۱۳۳-۱۳۴
مدرک دیگری که نشان میدهد اهالی مکه مشکلی با کنار هم بودن اسلام و دین خودشان نداشتند، ماجرای معروف به «آیات شیطانی» است. طبق گفتههای مورخان مسلمان، محمد برای مدت کوتاهی خواسته قریشیها را پذیرفت و از توهین به خدایانشان دست کشید و حق آنها را برای داشتن دین خود به رسمیت شناخت:
«وقتی قریشیها این را شنیدند، خوشحال شدند و از اینکه محمد از خدایانشان تعریف کرده بود، حسابی به وجد آمدند. مسلمانان هم که همیشه حرفهای محمد را وحی خدا میدانستند، بدون شک و تردید باور کردند. وقتی محمد به آیهای رسید که محل سجده بود، سجده کرد و مسلمانان هم همراه او سجده کردند. حتی مشرکان قریش و دیگرانی که در مسجد بودند، به احترام یادکردن از خدایانشان، سجده کردند. همه، چه مومن و چه کافر، به خاک افتادند. فقط ولید بن مغیره که پیر و ناتوان بود، نتوانست سجده کند و به جایش مشت ریگی برداشت و به پیشانیاش نزدیک کرد و به همان صورت سجده کرد.»[6]6. تاریخ طبری، جلد ۳، صفحه ۸۸۰
اهالی مکه نفس راحتی کشیدند و از اینکه این تنش بیسابقه بالاخره فروکش کرده، خوشحال بودند. آنها کنار مسلمانان در کعبه به عبادت پرداختند. بهعبارتی، وقتی محمد آنها را پذیرفت، آنها هم مسلمانان را قبول کردند.
اما این صلح و آرامش خیلی دوام نیاورد. محمد خیلی زود حرفش را پس گرفت، چون اطرافیانش شروع کردند به زیر سوال بردن این تغییر موضع و تناقض آشکار با ادعاهای قبلیاش. این چرخش ناگهانی، تنش و دشمنی را بیشتر از قبل شعلهور کرد و اوضاع دوباره به هم ریخت.
این روایت یکی از تناقضات بزرگ تاریخی رو نشون میده که کمتر کسی جرئت کرده بدون تعارف و رو دربایستی بهش بپردازه. اینجا دیگه بحث مظلومیت پیامبر و آزار مشرکان نیست؛ قصه خیلی پیچیدهتر از اینهاست. مسئله اصلی، برخوردییه که از همون روزهای اول با فرهنگ و باورهای مردم شده. محمد اومد و همه معادلات رو به هم ریخت، اونم نه با معرفی یه ایده نو و جذاب، بلکه با تحقیر و تخریب چیزی که مردم بهش اعتقاد داشتن.
اگه فکر کنیم که قریشیها یه مشت آدم وحشی و بیمنطق بودن که نمیتونستن حرف مخالف رو تحمل کنن، باید این سؤال رو از خودمون بپرسیم: چرا همون قریشیها حاضر شدن مذاکره کنن، پیشنهاد بدن و حتی امتیاز بدن؟ اینا که فقط میخواستن محمد کاری به کار باورهاشون نداشته باشه. ولی وقتی کسی وسط یه جامعه آزاد میاد و از روز اول شروع میکنه به فحش دادن به مقدسات دیگران، معلومه که نمیتونه انتظار داشته باشه همه براش دست بزنن!
از طرف دیگه، این ماجرا جنبه اقتصادی هم داشت. مکه اون زمان یه شهر تجاری بود که زندگیش به مراسم حج و کعبه گره خورده بود. محمد، مستقیم یا غیرمستقیم، داشت این ساختار رو تهدید میکرد. برای همین قریشیها نه به خاطر ترس از اسلام، بلکه برای حفظ نظم اجتماعی و اقتصادیشون بود که باهاش مشکل پیدا کردن.
این که میگن محمد فقط به خاطر حقطلبی مورد آزار قرار گرفت، بیشتر شبیه یه داستان تبلیغاتیه. واقعیت اینه که اگه به تاریخ نگاه کنیم، میبینیم مشکل اصلی، رفتار خود محمد بود، نه واکنش مردم مکه. اونها فقط میخواستن کسی به باورهاشون توهین نکنه.