ابن صیاد پسری 13 ساله بود که همچون محمد ادعای پیامبری کرد.
از آنجا که ادعای پیامبری او میتوانست ارزش ادعای پیامبری محمد را کاهش دهد، محمد بلافاصله او را به عنوان «دجال» معرفی کرد.
با این حال، این موضوع باعث شد مردم دچار سردرگمی شوند و برخی از آنها به محمد شک کردند. دلیل این شک این بود که محمد از پیش به آنها نشانههای روشن «دجال» را گفته بود. برای نمونه:
به طور خلاصه، محمد نشانههای زیادی از دجال گفته بود، اما هیچیک از آنها به ابن صیاد نمی خورد.
پس از اینکه محمد به اشتباه خود پی برد، بلافاصله عقبنشینی کرد و موضع جدیدی گرفت، که محمد تنها «مشکوک» است که آیا ابن صیاد دجال است یا نه.
این نشاندهنده «خطای انسانی» در به اصطلاح «وحی الهی» است که در نهایت به این معناست که هیچ خدایی در آسمان وجود ندارد و محمد خود (یا به کمک افرادی) وحیها را میساخت.
جای بسی افسوس است که 99% از مردم (از جمله مسلمانان) از این حادثه اطلاعی ندارند، هرچند این حادثه ابن صیاد به همان اندازه مهم است که حادثه «آیات شیطانی».
لطفاً کمک کنید این اطلاعات را بین عموم مردم گسترش دهید.
ابن صیاد همچنین به نام ابن سعید شناخته میشد.
اظهار محمد مبنی بر شناسایی ابن صیاد به عنوان دجال، یک اشتباه کشنده بود.
محمد از استراتژیهای موفقیتآمیز یهودیت و مسیحیت، که از مفهوم دجال برای ترساندن پیروان خود استفاده میکردند، الهام گرفت و از تاکتیکهای مشابه استفاده کرد. با استناد به دجال، او قصد داشت وفاداری بدون تزلزل پیروان خود را تضمین کند و از هرگونه فکر به خیانت جلوگیری کند.
برای این منظور، محمد به طور گسترده به وحیها متکی بود و درباره دجال و پیامدهای ناگواری برای کسانی که به او خیانت میکردند صحبت میکرد. او همچنین نشانههای زیادی ارائه داد تا پیروانش بتوانند به راحتی دجال را شناسایی کرده و از خود را محافظت کنند. از طریق این نمایش دراماتیک، محمد سعی کرد در میان پیروان خود حس قدردانی ایجاد کند که او اطلاعات حیاتی را برای دفاع از خود در برابر تهدید دجال فراهم کرده است.
یکی از آموزشهای مهم محمد در مورد غیب این بود که هیچ مسلمانی قادر نخواهد بود دجال را بکشد. بر اساس این باور، تنها مسیح خود قدرت نابودی دجال را دارد.
بنابراین، اگر ابن صیاد کشته میشد، دلیلی بر این بود که محمد ادعاهای خود را درباره علمالغیب جعل کرده است. علاوه بر این، باور به دجال و همه روایتهای مرتبط با آن همراه با ابن صیاد از بین میرفت.
به همین دلیل، شایان ذکر است که محمد تا جایی پیش رفت که از ابن صیاد محافظت کند، زیرا حذف او نه تنها اعتبار محمد را سست میکرد، بلکه پایههای باور به دجال را نیز تهدید میکرد. این وضعیت زمانی پیش آمد که عمر ابن خطاب به طور مستقل تصمیم گرفت ابن صیاد را به دلیل ادعای نادرست پیامبری به قتل برساند.
از ابن عمر رضی الله عنهما روایت است که گفت: عمر در گروهی از مردم با پیامبر به سوی ابن صیاد روانه شدند و او را دیدند که با کودکان دیگر در نزدیکی قلعه بنی مغاله بازی میکند. در آن وقت ابن صیاد به سن بلوغ نزدیک شده بود. این صیّاد (از آمدن آن حضرت) آگاه نشد تا آنکه آن حضرت دست خویش را بر وی زد و به او گفت: «آیا شهادت می دهی که من رسول الله هستم؟» ابن صیاد به سوی آن حضرت نگریست و گفت: «شهادت میدهم که تو رسول بی سوادان میباشی» سپس ابن صیاد به پیامبر گفت: «آیا شهادت می دهی که من رسول الله میباشم» پیامبر حرفش را رد کرد و گفت: «من به خدا و پیامبران او ایمان آوردم» و سپس به او گفت: «چه میبینی؟» ابن صیاد گفت: نزد من افراد راستگو و دروغگو می آیند. پیامبر گفت: «کار بر تو آشفته و درهم شده است.»
سپس پیامبر فرمود: «من (برای امتحان تو) چیزی را در دل گذرانیده ام.» ابن صیاد گفت: «آن دخ (یعنی دود) است.» آن حضرت فرمود: «دورشو تو در گمراهی میمانی و از حد خود نمیگذری (یعنی تو به این مقام نمی رسی که از وحی ویژه انبیاء آگاهی شوی).» عمر گفت: یا رسول الله، مرا بگذار تا سر از تنش جدا کنم. پیامبر فرمود: «اگر او همان (دجال) باشد، تو نمی توانی بر او چیره شوی و اگر نباشد، از کشتنش خیری به تو نمیرسد.»[4]4. صحیح بخاری، حدیث 1354
علاوه بر این، سه چالش دیگر وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد:
در حالی که قابل درک است که محمد به عمر گفت که اگر او دجال واقعی بود، نمیتوانست بن صیاد را بکشد، اما این پرسش همچنان در مورد گفته محمد مبنی بر اینکه اگر دجال نبود، کشتن ابن صیاد فایدهای نداشت، باقی است.
روشن است که ابن صیاد دروغگویی بود که ادعای پیامبری میکرد. این ادعای نادرست او را مرتد کرده بود و او آشکارا عقیده اساسی اسلام، یعنی «خاتمیت پیامبری محمد» را انکار کرد. بنابراین، ابن صیاد میتواند به عنوان شدیدترین نوع مرتد در نظر گرفته شود که با تبلیغ پیامبری دروغین خود، عقیده مردم را تباه میکرد.
با توجه به این شرایط، این پرسش مطرح میشود که چرا پیامبر محمد به عمرگفت که هیچ فایدهای در کشتن ابن صیاد اگر او دجال نباشد، وجود ندارد.
شایان ذکر است که ابن صیاد تا نبرد حرّه، که 50 سال پس از مرگ محمد رخ داد، زنده ماند. در این مدت، ابن صیاد همچنان ادعای دانش از آینده غیبی (علمالغیب) داشت. با توجه به این موضوع، ممکن است تعجب کنید که چرا کشتن او برای عمر مفید نبوده است.
هنگام جستجوی پاسخ به این پرسش، شاید از مبلغان اسلامی پاسخی رضایتبخش دریافت نخواهید کرد، به جز اینکه خداوند بهتر میداند.
پرسش دیگری نیز مطرح میشود: اگر محمد به راستی از الله وحی دریافت میکرد، چرا در طول عمر خود هیچ وحیای دریافت نکرد که به طور قطعی نشان دهد که آیا ابن صیاد یک پیامبر راستین یا دروغین است و آیا او دجال است یا نه؟
اگرچه محمد از قتل مستقیم ابن صیاد به منظور حفظ روایت مربوط به وجود دجال خودداری کرد، اما او همچنین نمیخواست که مردم پیرو ابن صیاد قرار گیرند و او را به عنوان یک پیامبر دیگر دنبال کنند. چنین سناریویی میتوانست کارایی و شهرت محمد را کاهش دهد. بنابراین، در حالی که محمد از ابن صیاد در برابر آسیب محافظت کرد، او به طور همزمان با پیشنهاد اینکه او ممکن است دجال باشد، در پیامبری او تردید ایجاد کرد. این به عنوان ابزاری برای ایجاد ابهام و جلوگیری از به دست آوردن پیروان قابل توجه توسط ابن صیاد عمل میکرد.
محمد در آن لحظه نتوانست وحی دریافت کند تا بفهمد آیا ابن صیاد به راستی دجال است یا نه. با این حال، او همچنان از ابن صیاد خواست که به سرعت معجزهای نشان دهد و افکار محمد را درجا آشکار کند.
این موقعیت پرسشهایی را در مورد استانداردهای دوگانه پیامبری مطرح میکند. از یک طرف، محمد خود قادر به دریافت وحی فوری نبود، اما از ابن صیاد انتظار داشت که این توانایی را داشته باشد. این تناقض آشکار است و نیاز به بررسی بیشتری دارد.
علاوه بر این، قابل توجه است که در طول بقیه عمر خود، محمد هرگز وحیای دریافت نکرد که به طور قطعی وضعیت ابن صیاد به عنوان دجال را پشتیبانی یا رد کند. این ناهماهنگی بیشتر به وجود استانداردهای دوگانه در این زمینه پا فشاری میکند.
محمد از ابن صیاد خواست که درجا معجزهای نشان دهد، اما خود او در مقابل مکیها و یهودیان مدینه هیچ معجزهای از طریق وحی نشان نداد و قرآن خود شاهد این موضوع است.
در اینجا فقط یک روایت را ذکر میکنیم که در مقاله ای دیگر بهانههای قرآنی برای ناتوانی محمد در نشان دادن حتی یک معجزه میاوریم.
گفتند: اى محمّد حال که هیچکدامیک از پیشنهادات ما را نپذیرفتى پس تو میدانى که در میان شهرها جائى تنگتر و بىآب و علفتر از شهر ما نیست و مردمى تنگدستتر از ما نیستند، اینک از آن خدائى که تو را برسالت برانگیخته درخواست کن تا این کوهها را از اطراف شهر ما دور سازد و زمین ما را مسطح کند و مانند سرزمین شام و عراق نهرها و چشمهها در آن جارى سازد، و پدران گذشتۀ ما و بالخصوص قصى بن کلاب را که مرد بزرگ راستگوئى بود زنده سازد تا ما از آنها بپرسیم: آیا سخنان تو حق است یا باطل؟ پس اگر آنچه ما گفتیم انجام دادى و آنان را زنده کردى و تصدیق تو را کردند ما نیز تو را تصدیق خواهیم کرد و میدانیم که مقام و منزلت تو در نزد خدا زیاد است، و چنانچه مىگوئى تو را برسالت برانگیخته؟!.
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: من برانگیخته نشدهام تا کارهائى که شما میگوئید انجام دهم بلکه من مأمورم تا آنچه خدا بمن دستور داده بشما ابلاغ کنم پس اگر پذیرفتید بهرۀ دنیا و آخرت از آن شما است و گر نه صبر مىکنم تا خدا میان من و شما حکم کند! گفتند: پس از پروردگار خویش بخواه تا فرشتهاى بهمراه تو بفرستد که
گفتههاى تو را تصدیق کند و ما را از تو باز دارد، و نیز از او بخواه براى تو باغها و قصرها و گنجهائى از طلا و نقره قرار دهد تا از تلاش روزى آسوده خاطر شوى و مانند ما براى امرار معاش باین طرف و آن طرف نروى؟ در این صورت ما میدانیم که تو فرستادۀ خداوند هستى و نزد او فضیلت و منزلتى دارى! پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله فرمود: من چنین چیزى از خدا درخواست نمىکنم و براى امثال اینها مبعوث نشدهام، ولى مبعوث گشتهام تا شما را (از عذاب) ترسانده و (بنعمتهاى ابدى) مژده دهم، (و همان است که گفتم:) اگر پذیرفتید بهرۀ دنیا و آخرت از آن شما است… و گر نه صبر مىکنم تا خدا میان من و شما حکم کند! گفتند: پس پارههائى از آسمان را بر ما فرود آر، چنانچه تو پندارى که اگر خدا بخواهد این کار را خواهد کرد چون تا تو این کار را نکنى ما بتو ایمان نخواهیم آورد! رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: این کار با خدا است، اگر خواهد نسبت بشما انجام خواهد داد.
گفتند: اى محمّد آیا خداى تو نمیدانست که ما چنین انجمنى خواهیم کرد و چنین درخواستهائى از تو خواهیم نمود، پس چرا قبلا این جریان را بتو اطلاع نداد و پاسخ سخنان ما را بتو نیاموخت، تا ما بدین ترتیب گفتار تو را بپذیریم زیرا ما با این گفتارهاى تو سخنت را نمیپذیریم. اى محمّد ما شنیدهایم تو از مردى که در شهر یمامة است و نامش رحمان است تعلیم مىگیرى، و بخدا سوگند ما هرگز به رحمان ایمان نخواهیم آورد.
اى محمّد ما راه عذر را بر تو بستیم و بخدا رهایت نخواهیم کرد تا اینکه یا تو را بهلاکت رسانیم یا تو ما را هلاک کنى! یکى از آنها گفت: ما فرشتگان را که دختران خدا هستند میپرستیم! دیگرى گفت: ما بتو ایمان نیاوریم تا خدا و فرشتگان را رو در روى براى ما بیاورى!
سخن قریش بپایان رسید و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از آن مجلس برخاست.[5]5. زندگانی محمد (ص) پیامبر اسلام، ابن هشام، ترجمه هاشم رسولی، ج1، ص179-181
آیا میتوانید این “استانداردهای دوگانه” را ببینید؟
حقیقت این است که نه محمد و نه ابن صیاد قادر به ارائه هیچ معجزهای نبودند. با این حال، تفاوت کلیدی در توانایی محمد برای ارائه توضیحات و توجیهات برای ناتوانی خود بود، در حالی که ابن صیاد چنین تواناییای نداشت.
روشن است که هر دو نفر فاقد توانایی برای نشان دادن پدیدههای ماوراءالطبیعه یا معجزات بودند. با این حال، مهارت محمد در توجیه کوتاهیهای خود به او اجازه داد تا ایمان پیروان خود را حفظ کند و دلایل موجهی برای عدم وجود معجزات ارائه دهد.
از سوی دیگر، ابن صیاد توانایی متقاعدکنندهای نداشت و نتوانست توضیحات قانعکنندهای برای عدم توانایی خود در ارائه معجزات ارائه دهد.
این تفاوت در تواناییهای آنها برای مواجهه با ناتوانی خود در انجام معجزات، مهارت محمد را در مواجهه با این چالشها و حفظ اعتبارش در چشم پیروانش برجسته میکند.
سالم گفته است از ابن عمر شنیدم که میگفت پس از این واقعه رسول الله و ابی بن کعب به سوی نخلستانی رفتند که ابن صیاد در آن میزیست تا در حالت غفلت از وی چیزی بشنوند قبل از آنکه این صیاد ایشان را ببیند. پیامبر، ابن صیاد را در حالی دید که در زیر چادری خوابیده بود و صدای زمزههایی از وی بر می آمد که دانسته نمی شد.
مادر ابن صیاد، رسول الله را دید که خودش را در میان درختان پنهان کرده است، وی به ابن صیاد گفت: ای صاف – و آن اسم ابن صیاد بود – محمد آمده است. ابن صیاد از خواب پرید. پیامبر گفت: «اگر مادرش او را می گذاشت، وضعیت خودش را نمودار میکرد»[6]6. صحیح بخاری، حدیث 1354
بیایید از سوی دیگه به این حدیث توجه کنیم:
بنابراین، به نظر میرسد که هیچ وحی مستقیمی برای تأیید اینکه آیا ابن صیاد به راستی دجال است یا نه، وجود نداشت. اما به نظر میرسد که در همان لحظه وحیای رسید که محمد را مطلع کرد که ابن صیاد در حال افشای هویت مخفی خود در هنگام آن زمزمهها بود و محمد را وادار که مانند جیمز باند عمل کند و مخفیانه به زمزمههای او گوش دهد.
این شرایط پرسشهای قابل درنگی را در مورد ناهماهنگی روند وحی و ظهور ناگهانی وحی خاصی در مورد اعمال ابن صیاد ایجاد می کند. این تضاد عجیبی را بین عدم افشای مستقیم هویت ابن صیاد بهعنوان دجال و وحی ظاهراً سفارشی هدایتکننده اعمال پنهانی محمد در آن لحظه معرفی میکند.
از ابو سعید خُدری روایت است که گفت: ما به قصد حج یا عمره به سوی مکه می رفتیم که ابن صائد نیز در میان ما بود. در جایی فرود آمدیم. مردم پراکنده شدند و من و ابن صائد با هم بودیم. من به خاطر چیزهایی که در مورد او گفته میشد، از او احساس ترس و وحشت کردم. ابو سعید میگوید: ابن صائد وسایلش را آورد و در کنار وسایل من گذاشت. من گفتم: هوا بسیار گرم است! اگر وسایلت را در زیر آن درخت میگذاشتی بهتر بود؛ او نیز چنین کرد. گوسفندانی به طرف ما آورده شد. وی رفت و قدحی بزرگ پر از شیر آورد و به من گفت: ای ابا سعید! بنوش. گفتم: هوا بسیار گرم و شیر نیز گرم است (میل ندارم و نمی توانم بنوشم). من دلیلی برای ننوشیدن نداشتم جز این که دوست نداشتم از دست او چیزی بنوشم یا چیزی از دست او بگیرم. ابن صائد گفت: ای ابا سعید! من به خاطر سخنانی که مردم در مورد من می گویند قصد کرده ام طنابی را به درخت آویزان کنم و خودم را خفه کنم. اگر حدیث پیامبر بر کسانی هم پنهان مانده باشد بر شما گروه انصار پنهان نیست؛ آیا تو داناترین مردم نسبت به حدیث پیامبر نیستی؟ آیا چنین نیست که پیامبر فرمود: «او(دجال) کافر است»؛ در حالی که من مسلمانم؟ آیا چنین نیست که رسول خدا فرمود: «او عقیم است و فرزندی نخواهد داشت»؛ و من فرزندم را در مدینه گذاشته ام؟ آیا پیامبر نفرمود: «او داخل مدینه و مکه نمی گردد»؛ و حال آن که من از مدینه آمده ام و به قصد حج به مکه می روم؟
ابو سعید خُدری میگوید: نزدیک بود که عذر او را بپذیرم و سخنان او را قبول کنم، سپس گفت: اما قسم به خداوند! من او را میشناسم و محل ولادت او را نیز میدانم و این که در حال حاضر در کجاست؟ ابو سعید میگوید: من به او گفتم: هلاک بر تو باد در باقی روز.[7]7. صحیح مسلم، حدیث 2927
به راستی شگفتانگیز است که ابن صیاد، که برخی او را دجال میدانستند، نه تنها فرزندانی داشت بلکه فرزندانش هم مسلمان بودند. این موضوع پرسشهایی را مطرح میکند و پیچیدگی این مسئله را برجسته میکند.
افزون بر این، قابل توجه است که ابن صیاد همچنان به انتشار اطلاعات نادرست درباره آینده ادامه داد، حتی پس از مرگ محمد. این پافشاری بر به اشتراک گذاشتن اطلاعاتی از آینده نامعلوم باعث میشود که به سخن پیشین محمد بیندیشیم که گفت کشتن ابن صیاد اگر او دجال نباشد فایدهای ندارد.
نافع میگوید: در راهی از راههای مدینه، ابن عمر به ابن صائد رسید و سخنی را به او گفت که او را خشمگین کرد. پس او باد کرد تا این که راه را پر کرد و بست ابن عمر بر حفصه داخل شد؛ در حالی که خبر این قضیه به او رسیده بود، گفت: خداوند بر تو رحم کند از ابن صائد چه خواستی ندانسته ای که رسول خدا فرمود: «او(دجال) از خشمی که او را خشمگین کند، خارج میشود».[8]8. صحیح مسلم، حدیث 2932
در قرن بیست و یکم، بسیار دور است که هیچ فرد خردمندی به چنین داستان خیالیای باور داشته باشد که در آن خشم ابن صیاد به طوری بود که باعث میشد او متورم شود و یک راه به طور کامل مسدود شود. پذیرش چنین روایتی نه تنها به خرد انسانی آسیب میرساند، بلکه اصول تفکر انتقادی و استدلال منطقی را که پایه و اساس فهم ما از جهان است، نادیده میگیرد. مهم است که به چنین داستانهایی با دیدی شکاکانه نگاه کنیم و باورهای خود را بر اساس شواهد، منطق و تحقیقات علمی پایهگذاری کنیم تا از پذیرش ادعاهای بیاساس و غیرمحتمل جلوگیری کنیم.
تمیم داری، که پیشتر مسیحی بود، پس از اینکه محمد در مدینه به قدرت رسید، به اسلام گروید. برای خوشحال کردن و تحت تأثیر قرار دادن محمد، تمیم یک داستان خیالی از ملاقات خود با دجال ساخت. در این داستان ساختگی، او ادعا کرد که دجال نبوت محمد را تأیید کرده است.
محمد از این داستان ساخته شده توسط تمیم داری بسیار خوشحال شد، زیرا به نظر میرسید که این داستان جایگاه الهی خود او را تأیید میکند. این روایت با تعالیم محمد همخوانی داشت و دیدگاه مردم درباره اقتدار او را تقویت میکرد.
عامر بن شراحیل به فاطمه دختر قیس، خواهر ضحاک بن قیس – که از مهاجرین نخست بود – گفت: حدیثی را برایم بازگو کن که آن را مستقیما از رسول خدا شنیده باشی و آن را به کسی جز ایشان نسبت ندهی. فاطمه گفت: اگر دوست داشته باشی، این کار را میکنم. عامر گفت: آری! برایم بازگو کن. فاطمه گفت: با ابن مغیره ازدواج کردم. وی در آن روزگار یکی از بهترین جوانان قریش بود. او در اولین جهاد مسلمانان با مشرکین که در صف مسلمانان همراه پیامبر حضور داشت، به شهادت رسید. هنگامی که بیوه شدم، عبدالرحمن بن عوف در میان تعدادی از اصحاب پیامبر از من خواستگاری کرد و رسول خدا نیز مرا برای مولایش (برده ی آزاد شدهاش) اسامه بن زید خواستگار نمود. خبر به من رسیده بود که پیامبر فرموده است: «هر کس مرا دوست دارد، باید اسامه بن زید را دوست داشته باشد». هنگامی که رسول خدا با من (در مورد ازدواج با اسامه) حرف زد گفتم: اختیار من در دست شماست؛ مرا به ازدواج کسی که دوست دارید در بیاورید. پیامبر به من گفت: «به خانه ی ام شریک برو» و ام شریک زنی ثروتمند از زنان انصار بود که بسیار در راه خداوند انفاق می کرد و میهمانان فراوانی به خانه ی او میرفتند. گفتم: به خانه ی او خواهم رفت. سپس به من گفت: «این کار را نکن، ام شریک زنی است که میهمانان فراوانی به خانه ی او میروند. من دوست ندارم که چادرت از سرت بیفتد یا ساقهایت (بر اثر کار) نمایان شوند که مردم چیزی را از تو ببینند که دوست نداری. پس به خانه ی پسر عمهات، عبدالله بن عمرو بن ام مکتوم برو». ابن ام مکتوم مردی از قبیله ی فهر است و قهر نیز شاخه ای از قریش است و فاطمه و پسر عمه اش از یک بطن هستند، از همین روی به خانه ی ابن ام مکتوم منتقل شدم. هنگامی که عده ام به پایان رسید، صدای منادی پیامبر را شنیدم که بانگ بر می آورد: الصلاة جامعة، من به سوى مسجد رفتم؛ همراه پیامبر نماز خواندیم. من در صف زنان بودم که پشت سر مردها صف کشیده بودند. هنگامی که پیامبر نمازش را خواند بر منبر نشست و در حال خنده فرمود: «هریک از شما در جایگاه نمازش بنشیند». سپس فرمود: «آیا میدانید به چه علت شما را جمع کرده ام؟» گفتند: خدا و پیامبرش بهتر میدانند.
پیامبر فرمود: «به خدا سوگند! شما را به خاطر تشویق کردن یا ترساندن از چیزی جمع ننموده ام، بلکه شما را به این خاطر این جا دعوت کرده ام که تمیم داری که قبلاً نصرانی بود، مسلمان شده و چیزی را به من خبر داده که با آنچه من آن را به شما خبر داده ام در مورد دجال موافق است. او میگوید: همراه با سی تن از افراد لخم و جذام به سفر دریایی رفته اند که موج های دریا یک ماه تمام آنان را درگیر خود کرده است. سپس کشتی آنان به ساحل رفته و به جزیره ای در میان دریا رسیده اند و داخل آن شده اند. سپس جانوری پر مو به آنان میرسد که به خاطر فراوانی موهایش سر و دمش را از هم تشخیص نمیدهند پس به او میگویند وای برتو! تو چه چیزی هستی؟
میگوید: من جساسه هستم. میگویند: جساسه چیست؟ میگوید به سوی مردی که در این دیر است بروید همانا او با شوق و علاقه منتظر خبر شماست. میگوید: هنگامی که او از مردی سخن گفت از آن ترسیدیم که شیطان باشد.
میگوید: با سرعت رفتیم تا این که به داخل دیر رسیدیم. ناگهان مردی عظیم الجثه و قوی هیکل دیدیم که دو دستش به گردنش بسته شده و در میان دو زانو تا قوزکهایش با آهن محکم شده است.
گفتیم: وای برتو تو چیستی؟ گفت: شما توانستید خبرم را به دست بیاورید، پس به من بگویید شما چه کسانی هستید؟
گفتند: ما مردمی از عرب هستیم. سوار کشتی شدیم و موجهای دریا ما را به این جزیره رسانید. در نزدیک ترین محل آن فرود آمدیم، سپس داخل این جزیره شدیم. جانوری پر مو که بر اثر فراوانی موهایش سرش را از دمش تشخیص نمیدادیم، به ما رسید. گفتیم : وای برتو تو چه چیزی هستی؟ گفت: من جساسه هستم. گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: به طرف مردی که در دیر است بروید که او منتظر خبر شماست. پس ما با سرعت به سویت آمدیم؛ از آن ترسیدیم که شیطان باشد.
گفت: از درخت نخل بیسان برایم بگویید.
گفتیم: از چه چیزش میخواهی اطلاع پیدا کنی؟
گفت: از این که آیا میوه میدهد؟
گفتیم: آری. گفت: اما نزدیک است که روزی میوه ندهد.
گفت: از دریاچه ی طبریه خبرم دهید. گفتیم: از چه لحاظ؟ گفت: آیا در آن آب وجود دارد؟ گفتیم: آب فراوانی دارد. گفت: اما نزدیک است که آبش خشک شود.
گفت: از چشمه ی زغر خبرم دهید. گفتیم: از چه لحاظ؟
گفت: آیا در آن چشمه آبی باقی مانده است؟ و آیا مردم با آب آن زمین کشاورزی را آبیاری می کنند؟
گفتیم: آری. آب فراوانی دارد و مردم آن منطقه از آب آن جهت آبیاری زمین های کشاورزی استفاده میکنند.
گفت از پیامبر درس ناخوانده خبرم دهید؛ چه کرده است؟
گفتیم: در مکه به پیامبری رسیده و به مدینه هجرت کرده است.
گفت: آیا عربها با او به جنگ برخاستند؟ گفتیم: آری.
گفت: با آنان چه کرد؟ به او اطلاع دادیم که بر آنان پیروز شد و همه از او فرمان برداری کردند. پرسید: آیا چنین شده است؟ گفتیم: آری.
گفت: اما اگر از او پیروی کنند، برایشان بهتر است. حال من شما را از خودم با خبر میکنم. من مسیح دجال هستم. نزدیک است که اجازه ی خروج به من داده شود، به گونه ای که بیرون آمده و بر روی زمین به راه بیفتم. آنگاه شهر و روستایی را نمیگذارم مگر این که در طول چهل شب به همه ی آنها سر میزنم؛ به جز مکه و مدینه که داخل شدن در آن دو بر من حرام شده است. هرگاه بخواهم وارد یکی از آن دو شوم فرشته ای به جلویم میآید که شمشیری در دست دارد و مرا از وارد شدن به آن منع میکند و بر هر یک از دروازه های آن فرشته ای قرار دارد که از آن محافظت میکند».
راوی (فاطمه دختر قیس) گفت: پیامبر با عصایش بر منبر کوبید و سه بار فرمود: «هذه طیبة»؛ یعنی این شهر مدینه پاک است. آیا این خبر را به شما گفتم؟ مردم گفتند: بله. «بی گمان مرا به تعجب انداخت حدیث تمیم داری که با آنچه من در مورد دجال و مکه و مدینه به شما خبر داده بودم، یکی در آمد. آگاه باشید! او در دریای شام یا یمن است؛ نه، بلکه از جانب مشرق است. از جانب مشرق، آن چیست از جانب مشرق و با دستش به سوی مشرق اشاره می کرد. فاطمه دختر قیس گفت این حدیث را از پیامبر شنیده و حفظ کرده ام.[9]9. صحیح مسلم، حدیث 2942
این حدیث ادعا میکند که دجال به مردم گفت که آنها باید از محمد اطاعت کنند: اگر از او پیروی کنند، برایشان بهتر است.
با تأمل بر این روایت، چند پرسش پیش میآید:
روشن میشود که محمد و همراهش تمیم داری احتمالاً این داستان را خودشان ساختهاند. محمد داستان ساختگی تمیم داری را برای تأیید نبوت خود تبلیغ کرد.
با این حال، این داستان ساختگی محمد را در یک معضل قرار داد. مردم میتوانستند تشخیص دهند که توصیف، ظاهر و سایر نشانههای دجال در داستان تمیم داری به طور قابل توجهی با آنچه به ابن صیاد نسبت داده شده، متفاوت است.
علاوه بر این، طبق داستان تمیم داری، دجال قادر به ورود به مدینه نبود، در حالی که ابن صیاد خود در مدینه ساکن بود.
نه محمد و نه همراهانش نتوانستند این معما را حل کنند. حتی پس از 1400 سال، مسلمانان هنوز با معمای حل نشده این روایت دست و پنجه نرم میکنند.
یکی از وبسایتهای برجسته اسلامی، اسلام سؤال و جواب، که توسط مفتیان سلفی سعودی مدیریت میشود، این بهانه را در تلاش برای آشتی دادن تناقضات مربوط به دجال و ابن صیاد ارائه میدهد.[10]10. islamqa.info
علما در مورد گزارشهای مربوط به ابن صیاد گیج شده بودند. برخی علما گفتند که او دجال است و دیگران گفتند که او نیست. هر دو گروه برای آنچه که گفتند دلیل داشتند و نظرات آنها بسیار با هم تضاد داشت. ابن حجر تلاش کرد تا دو دیدگاه را با هم تطبیق دهد و گفت: بهترین راهی که میتوانیم آنچه در حدیث تمیم الداری آمده و دیدگاه اینکه ابن صیاد دجال بود را تطبیق دهیم این است که بگوییم دجال همان شخصی است که تمیم الداری او را زنجیر شده دیده بود و ابن صیاد شیطانی بود که در آن زمان به صورت دجال ظاهر شد. (فتح الباری، ۱۳/۳۲۸)
در طول 14 قرن گذشته، مسلمانان با تناقضات مربوط به داستانهای دجال و ابن صیاد دست و پنجه نرم کردهاند و به بهانههای مختلفی که در اصل توسط محمد یا همراهانش مطرح نشده بودند متوسل شدهاند. دو نمونه از این بهانهها عبارتند از:
برای رد این بهانههای جدید، لازم به ذکر است که نه پیامبر اسلام و نه همراهان او در طول زندگی خود چنین توضیحاتی را ارائه نکردند. هیچیک از آنها ابن صیاد را به عنوان شیطان یا دجال کوچکتر معرفی نکردند.
افزون بر این، در روایات دیگر، محمد خود ادعا کرد که قدرت زیادی دارد و میتواند شیطان را ببیند و حتی توانایی مهار او را دارد.
از ابو هریره روایت است که گفت: پیامبر نمازی گزارد و فرمود:
«همانا شیطان خودش را بر من نمودار کرد و کوشید تا نماز مرا قطع کند، اما الله مرا بر او مسلط ساخت و او را خفه کردم و همانا قصد کرده بودم او را بر ستونی ببندم تا صبح که بر می خیزید او را ببینید ولی قول سلیمان را به خاطر آوردم (که گفته بود):
-پروردگارا مرا چنان فرمانروایی عطا کن که پس از من کسی را نشاید –[11]11. صحیح بخاری، حدیث 1210
اگر فرض کنیم که محمد چنین قدرتی داشت، پرسشهای بیشتری در مورد ناتوانی او در شناخت ابن صیاد به عنوان شیطان و درگیری با او مطرح میشود.
اگر محمد به راستی توانایی دیدن و شناسایی شیطان را داشت، این پرسش پیش میآید که چرا او نتوانست ماهیت واقعی ابن صیاد را ببیند. افزون بر این، ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا محمد با ابن صیاد به صورت فیزیکی درگیر نشد یا سعی نکرد او را مهار کند، با توجه به قدرتهای ادعایی خود.
این پرسشها تناقض قابلتوجهی را در روایت نشان میدهد. اگر محمد قدرتهای خارقالعادهای داشت همانطور که در برخی از روایات توصیف شده است، این امر گیجکننده میشود که چرا از آنها در مورد ابن صیاد استفاده نکرد.
افزون بر این، شایسته است که در نظر بگیریم چرا محمد دهای اسلامی «لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِالله» (به معنی «هر دگرگونی و نیرویی، تنها به دست الله است») را نخواند اگر ابن صیاد به راستی شیطان بود. طبق اعتقادات اسلامی، خواندن این دعا به دور کردن شیطان کمک میکند. اگر ابن صیاد واقعاً شیطان بود، انتظار میرود محمد این دعا را برای دفع او بخواند. با این حال، واقعیت این فرضیه را نقض میکند، زیرا مشاهده شد که ابن صیاد در اعمال اسلامی مانند شنیدن اذان، نماز خواندن و حتی انجام حج مشارکت داشت. این اعمال به عنوان شواهدی بر این است که ابن صیاد در اعمال عبادی شرکت میکرد و نشان میدهد که او شیطان نبود.
بار دیگر، اسلامگرایان به ترفند آشنای خود متوسل شدهاند که ابن صیاد را به یک توطئه یهودی نسبت دهند (مانند عبدالله بن سبا). آنها این ایده را تبلیغ میکنند که ابن صیاد پس از مرگ پیامبر اسلام به اسلام گروید.
با این حال، حقیقت بی چون و چرا متفاوت است:
آیا عجیب نیست که فرزندان دجال/شیطان احادیث محمد را روایت میکردند، در حالی که خود دجال/شیطان در حال انجام حج و عمره بود؟
متأسفانه، بسیاری از مسلمانان به این باور شسته مغزی شدهاند که ابن صیاد دجال بود، همانطور که پیامبرشان ادعا کرد. اما وقتی کسی به طور انتقادی به حادثه ابن صیاد نگاه میکند، قبول نبوت محمد و اصالت وحی الهی را دشوار میبیند.
به طور خلاصه، هنگامی که افراد با ذهنی دقیق به روایت ابن صیاد نگریسته و تحلیل میکنند، احتمال پذیرش نبوت محمد یا وجود وحی الهی به شدت کاهش مییابد.