شیعه میگوید غیبت به دو مرحله تقسیم میشود: غیبت صغری و غیبت کبری. در غیبت صغری، مهدی از طریق چهار نمایندهاش با پیروان ارتباط داشت و حتی نامهها و احکام دینی صادر میکرد. اما در غیبت کبری، این ارتباط قطع شده و امام دوازدهم به شکلی کامل از چشم بشریت پنهان است. حال، پرسش این است: اگر او کاملاً پنهان شده، چرا برخی از علمای برجسته شیعه، مانند شیخ مفید، مدعی دریافت نامهها و راهنماییهایی از او شدهاند؟ آیا این تناقض در روایتها چیزی جز ساختهوپرداخته ذهنیتی قدرتطلب است که تلاش میکند شکافها را با داستانهای جدید پر کند؟
بیایید این را از دید عقل نقد کنیم. امامی که گفته میشود به مدت 1200 سال به دلیل ترس از حکام مخفی بوده، چه تأثیری بر پیروانش گذاشته است؟ آیا منطقی است که شخصی با ویژگیهای معجزهآسا و مأموریتی الهی از ترس دشمنان در خفا بماند؟ آیا این نشاندهنده ضعف او نیست؟ چگونه میتوان باور کرد که یک منجی که ادعا میشود مأمور هدایت بشریت است، هزاران سال به تماشای رنج و سردرگمی مردمش بنشیند، در حالی که هیچ اقدام ملموسی انجام نمیدهد؟ اگر او واقعاً قدرتمند است و مأموریتی الهی دارد، چرا این مأموریت را انجام نمیدهد؟
برخی میگویند این غیبت به دستور خداوند است و آزمونی برای ایمان شیعیان. اما این ادعا نیز به شدت قابل نقد است. آیا خداوند که به گفته ادیان، پیامبران بسیاری را برای هدایت بشر فرستاده، ناگهان تصمیم گرفته که هدایت را متوقف کند و یک منجی را هزاران سال مخفی نگه دارد؟ چرا؟ آیا منطقیتر نیست که خداوند کسی را که مأمور هدایت است آشکار کند، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود، و سپس کسی دیگر را جایگزین او کند؟ مگر پیامبران بنیاسرائیل این گونه نبودند که بهرغم کشته شدن، پیامبران جدیدی فرستاده میشدند؟ آیا این رویکرد به هدایت الهی نزدیکتر نیست؟
باید پرسید آیا این ایده غیبت و روایتهای پیرامون آن واقعاً با هدفی الهی شکل گرفته یا تنها ابزاری برای حفظ قدرت نهادهای مذهبی بوده است؟ این داستان نه تنها از نظر منطقی دچار اشکال است، بلکه به نظر میرسد یک ابزار برای بهتعویقانداختن پاسخگویی به بحرانهای مذهبی و فکری شیعه باشد.
این باور نهتنها با اصول دیگری که شیعه به آن پایبند است، مانند لطف یا فضل الهی، در تضاد آشکار است، بلکه بهنظر میرسد این تناقضات ساختاری بهطور کلی در مذهب آنها نادیده گرفته شده است. وقت آن است که این تناقضات آشکار و جنبههای غیرمنطقی این باورها را به خود پیروان نشان دهیم تا درک کنند چگونه این ادعاها بیشتر از آنکه معنای عمیق یا انسجام داشته باشند، مجموعهای از ایدههای ناسازگار هستند که در طول تاریخ برای حفظ جایگاه نهادهای مذهبی و توجیه اعمال آنها کنار هم چیده شدهاند.
در کتاب بدایة المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الامامیه نوشته سید محسن خرازی، سخنان دو محقق بزرگ شیعه درباره علت غیبت امام دوازدهم آمده است. محقق نصیرالدین طوسی در جلد دوم این کتاب میگوید:
علت غیبت نه از جانب خداوند متعال است و نه از جانب امام دوازدهم – علیهالسلام – زیرا کمال لطف الهی اقتضا میکند که ولی او ظاهر شود، همانطور که عصمت امام دوازدهم ایجاب میکند که از وظایف خود در هدایت و ارشاد مردم غایب نشود. به همین دلیل محقق خواجه نصیرالدین طوسی چنانکه از او نقل شده، گفته است: «غیبت مهدی نه از جانب خداوند سبحان است و نه از جانب او – علیهالسلام – بلکه از جانب مکلفین و مردم است، و این غیبت ناشی از غلبه ترس و ناتوانی مردم در اطاعت از امام است. پس وقتی علت غیبت برطرف شود، ظهور خواهد کرد.»[1]1. بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، السید محسن الخزازی، ج2، ص148
همچنین در صفحه بعد، سخن محقق عبدالرازق بن علی بن حسین لاهیجی نقل شده که بیان میکند:
اگر امام معصوم حاضر ولی غایب باشد، ما مسئولیت نداریم دلیل غیبت او را به تفصیل بیان کنیم. بله، به طور کلی معلوم است که دلیل غیبت او از جانب خودش نیست، زیرا او معصوم است و ترک واجب از او ممنوع است. با اینکه ظهور و قیام به امر امامت و برپایی شریعت از واجبات اوست، اما دلیل غیبت او از جانب پیروانش است به دلیل عدم حمایت آنان از او. اگر احتمال حمایت از سوی پیروان محقق شود، ظهور واجب میشود.[2]2. بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، السید محسن الخزازی، ج2، ص149
در پایان خود نویسنده کتاب در خاتمه بیان میکند:
و پاسخ این است: که اگر امام – علیه السلام – پیش از موعد ظهور کند، اگر از حکومت جور پرهیز کند، این با شأن او سازگار نیست، و اگر پرهیز نکند، او را خواهند کشت، پس غیبت مانع از کشته شدن اوست، و این مطلبی است که اخبار بر آن دلالت دارند.[3]3. بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، السید محسن الخزازی، ج2، ص150
چرا این عالمان شیعه چنین ادعاهایی را مطرح میکنند؟ چرا بهجای پناه بردن به یک توجیه ساده و فراگیر مثل آزمون الهی، که همیشه برای توضیح هر مسئلهی بیپاسخی آماده است، سراغ این دلایل پیچیده و متناقض میروند؟
پاسخ در اعتقادات شیعه نهفته است که از همان آغاز بر این اصرار داشتهاند که باید همیشه یک امام معصوم بهصورت آشکار برای هدایت وجود داشته باشد. اما این نظریه خود با مشکلات بنیادینی مواجه است. اگر امام عدالت مطلق است و خدا نیز طبق ادعای شیعه نمیتواند بیعدالت باشد، پس غیبت این امام چه توجیهی دارد؟ به نظر میرسد شیعه برای فرار از این تناقض، تقصیر را به گردن مردم میاندازد؛ مردمی که یا دشمنان امام هستند و او را تهدید میکنند، یا شیعیانی که به ادعای آنان حمایت کافی ارائه نمیدهند.
این نوع استدلالها چیزی جز تلاش برای فرار از یک بحران فکری نیست. رهبران و متفکران شیعه، اگر این تناقض را بپذیرند، در واقع تمام پایههای اعتقادی خود را فرو ریختهاند. بنابراین، آنها ناچارند با چنین توجیهاتی، هرچند ضعیف و غیرمنطقی، به تداوم روایت خود کمک کنند. این مثال تنها یکی از نمونههای فراوانی است که نشان میدهد چگونه یک نظام اعتقادی، بهجای مواجهه با حقایق، به پیچیدگیهای بیپایان و استدلالهای تناقضآمیز پناه میبرد.
شریف مرتضی میگوید:
اما سبب غیبت عبارتست از اینکه:
ستمکاران آن حضرت را می ترسانند و دست او را نسبت به تصرف در چیزهایی که خداوند برای او حق تدبیر و تصرف قرار داده است باز می دارند.
زیرا بهرهوری از امام فقط در زمانی است که دارای تمکین و تمکن باشد و مورد اطاعت قرار گیرد، و بین او و اهدافی که دارد مانع و رادعی نباشد تا بتواند جنایتکاران را سرجایشان نشاند، و با طغیانگران جنگ کند و حدود الهی را اقامه کند، و مرزها را محکم گرداند، و حق مظلوم را از ظالم باز ستاند، و هیچکدام از اینها تمام نمیشود مگر با تمکن و قدرت داشتن او.
پس اگر بین او و بین این خواسته هایش مانع و حایلی پیدا شود لزوم قیام به لوازم امامت و پیشوایی از او ساقط میگردد و اگر بر جان خویش ترسید، غیبت او واجب میشود و پنهان شدنش لزوم پیدا میکند.[4]4. المقنع فی الغیبة، الشریف المرتضى، ص52[5]5. امامتم و غیبت از دیدگاه علم کلام ترجمه المقنع فی الغیبة، الشریف المرتضى، ص55
آیا میتوانید این استدلال متناقض را ببینید؟ اینکه شریف مرتضی هیچ گزینهای جز این ندارد که ادعا کند آن امام غایب به دلیل ترس از مخالفانش در پنهان زندگی میکند؟ چرا که در غیر این صورت، او هیچ توجیهی برای این سوال اساسی ندارد: چرا خدایی که به ادعای شیعه حکیم و عادل مطلق است، امت را بدون راهنمای معصوم و رهبر رها کرده است؟
جالبتر آن است که شریف مرتضی خودش اذعان میکند: «بهرهمند شدن از امام فقط زمانی ممکن است که او در مقام قدرت باشد.» این جمله، به سادگی به معنای آن است که امام غایب، در وضعیت کنونی، هیچ فایدهای ندارد و وجودش عملاً بیمعنی است. آیا این ادعای بزرگی نیست که خود به ریشههای اعتقاد شیعه لطمه میزند؟
شریف مرتضی تلاش کرده تمام دفاع خود از غیبت امام را بر استدلالی بسازد که کاملاً غیرقابل پذیرش و بیاساس است. وقتی از او پرسیده شد: «چگونه ممکن است که مهدی اجازه داشته باشد بدون انجام وظایف خود مخفی شود؟» او پاسخ میدهد:
حال اگر مخفی گشتن پیامبر با فرض نیاز مردم به او به خاطر خوف از ستمگران و دشمنان جایز و ممکن باشد و پیامدهای این امر هم بر عهده کسانی قرار گیرد که او را در حالت ترس قرار داده و ناچار از غیبت و پنهان شدن ساختهاند، دیگر سرزنشی بر او نیست و همه ملامتها و سرزنشها متوجه کسانی میشود که او را مجبور به اختفاء و استتار کرده و ناچار از غیبت و نهان شدن ساخته اند و سخن در باره غیبت امام زمان چنین است.[6]6. المقنع فی الغیبة، الشریف المرتضى، ص54[7]7. امامتم و غیبت از دیدگاه علم کلام ترجمه المقنع فی الغیبة، الشریف المرتضى، ص58
او سپس همین بهانه را برای همه چیزهای دیگر مانند مدت غیبت خود به کار می برد:
زیرا فرقی در وجه غیبت، بین غیبت کوتاه و منقطع، و غیبت طولانی و مستمر نیست. از آن رو که اگر قرار باشد در پنهان شدن و غیبت به هنگام نیاز به آن، هیچ ملامتی بر پنهان شونده و غیبت کننده نباشد، ممکن است سبب و وجهی که باعث این غیبت شده طولانی باشد و مدتها طول بکشد همچنانکه ممکن است زمانی کوتاه ادامه یابد و قطع شود.[8]8. المقنع فی الغیبة، الشریف المرتضى، ص54[9]9. امامتم و غیبت از دیدگاه علم کلام ترجمه المقنع فی الغیبة، الشریف المرتضى، ص59
اما آیا این یک استدلال جدی است؟ به زبان ساده، شریف مرتضی میگوید که خداوند نمیتواند جهان را بدون امام اداره کند، اما همین خداوند اجازه میدهد که امام به خاطر ترس از انسانها بیعمل بماند؟ این تنها یکی دیگر از نمونههای آشکار تناقض و توجیهگری در اندیشه شیعه است که هیچ پاسخ قانعکنندهای برای بحرانهای فکری خود ندارد.
روشهای دفاعیای که برای گریز از اتهام بیعدالتی به کار میگیرند، نهتنها ضعیف و غیرقابلقبول هستند، بلکه نشان از بنبست فکری و اصرار بر تکرار باورهایی بدون پشتوانه عقلانی دارند.
آنچه بیش از همه جلب توجه میکند، و در عین حال جنبهای طنزآمیز به خود میگیرد، اصرار دوازدهامامیهها بر این است که مهدی موعود خود را حجتالله بنامند. اصطلاحی که بر اساس تعریف خود اسلام به معنای دلیل یا برهانی الهی است که برای هدایت مردم فرستاده میشود. در روایتهای اسلامی، این حجت گویا پیامآور حقیقتی الهی است که توسط فرشتگان و پیامبران به مردم منتقل شده است تا انسانها در مواجهه با خداوند فرضی در روز قیامت هیچ عذر و بهانهای نداشته باشند. حتی آیههایی از قرآن برای توجیه این ایده نقل میشود، مانند این آیه:
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا[10]10. آیه 165 سوره نساء
رسولانی را فرستاد که بشارت دهند و بترسانند تا آنکه پس از فرستادن رسولان، مردم را بر خدا حجّتی نباشد، و خدا همیشه مقتدر و کارش بر وفق حکمت است.[11]11. ترجمه الهی قمشهای
این ادعا که خداوند کسی را میفرستد تا عذری برای انسانها باقی نگذارد، نهتنها از نظر عقلانی خالی از اشکال نیست، بلکه پرسشهای اخلاقی عمیقی نیز به دنبال دارد: آیا اصولاً عادلانه است که موجودی قادر و دانا، با خلق شرایط پیچیده و فرستادن نمایندگانی، تنها برای تبرئه خود از اتهام بیعدالتی، به محاکمه انسانها بپردازد؟ آیا این چیزی جز نوعی بازی الهی با سرنوشت انسانهاست؟
مهدی دوازدهامامی اما حتی به این تعریف ناکامل نیز نمیرسد. او بهجای اینکه حجتالله باشد، بیشتر شبیه به حجتالناس علیهالله عمل میکند. حضور او، یا بهتر بگوییم غیاب او، بهانهای برای تعویق دائمی پاسخگویی به تناقضات و بحرانهای فکری و اجتماعی است که در بطن این باورها نهفتهاند. بهجای ارائه شواهدی قاطع و روشن برای اثبات حقانیت، به روایتهای مبهم، وعدههای نامعلوم و انتظاری بیپایان متوسل میشوند که چیزی جز تعلیق آگاهی و بهنوعی توهین به خرد انسان نیست.
این ایده که غیاب یک شخص، آن هم بدون هیچ مدرک ملموس و قانعکنندهای، میتواند بهعنوان برهان الهی قلمداد شود، تنها نشانگر عمق بحران فکری و فرهنگیای است که در این تفکر ریشه دارد.
چگونه میتوان به چنین ادعاهایی پاسخ داد؟
طبق این روایت، علی، امام اول شیعیان، نسخهای کامل و جامع از قرآن را ارائه داد که شامل تمام توضیحات، ناسخ و منسوخ، و دلایل نزول آیات بود. اما این نسخه توسط خلفا رد شد. سپس اهل بیت این کتاب را نگه داشتند تا در نهایت امام دوازدهم آن را همراه خود برد و ناپدید شد.
اگر از زاویهای منتقدانه به این موضوع نگاه کنیم، چندین پرسش اساسی مطرح میشود:
چگونه میتوان پذیرفت که کتابی که مدعی است برای هدایت بشر نازل شده، توسط نزدیکترین افراد به پیامبر کنار گذاشته شود و سرنوشت آن به دست امامی گره بخورد که قرنهاست غایب است؟ آیا چنین چیزی نشاندهنده تناقض آشکار در مفهوم هدایت الهی نیست؟ اگر هدف از وحی، روشنسازی مسیر انسانهاست، چرا چنین کتاب مهمی از دسترس خارج شده و عملاً بیاثر گشته است؟
همچنین، استناد به غیبت امام دوازدهم به عنوان دلیل انحراف مسلمانان، نوعی فرار از مسئولیت فردی و اجتماعی به نظر میرسد. آیا نباید هدایت و جستجوی حقیقت به عهده خود افراد باشد؟ این روایت، بیشتر شبیه به داستانی است که تلاش میکند ناکامیها و اختلافات تاریخی را به گردن عوامل فراطبیعی بیندازد.